به بابا میگم پاسپورتم را بدهد که تمدید کنم که اگر خواستم جایی بروم معطل نشوم. مامان و بابا هر دو میگن نهههه تو پاسپورت داشته باشی دیگه کسی جلودارت نیست. چه تصوری از من دارن؟ حالا خودشان به زبان خود اجازه داده‌اند با شیلا هر جا خواستم برم. قرار است من و شیلا با هم برویم کانادا این زمستان. اما اول به نظر من باید بریم نیویورک. چون آهنگی که میگه to be young and in love in the New York City خیلی قشنگ است. عاشق که نیستیم،‌ حداقل جوان و در نیویورک که باشیم. 

پ.ن. نیکی میگه پدر و مادر‌ ها همینطوری میگن. ولی وقتی زمان انجام دادن کاری که قبلا اجازه‌ش را صادر کرده بودن برسه میگن نههههه. من که گوش شنوا ندارم. فقط باید شیلا را راضی کنم که با من بیاید. همین.