۲ مطلب در سپتامبر ۲۰۱۷ ثبت شده است

شجاعِ درمانده

آدم احساسات مختلفی را در زندگی تجربه می کنند. من خیلی از این احساسات را میشناسم. میدانم که داشتن حس گناه و خوشحالی همزمان یعنی چه. میدانم رنجیدن و عشق ورزیدن همزمان یعنی چه. اما نمی دانمکه آدم چطور میتواند چیزی را خیــــــلی زیاد بخواهد! و نمی شناسم حسی را که آدم بعد از رسیدن به آن چیز دارد. احساسات گاهی میتوانند مغلق باشند. حسی که تازه و برای اولین تجربه کرده‌ام، "درد و افتخار توآمان" است. من به خودم برای انجام کاری چنان جسورانه افتخار می کنم و من دارم از دردِ آن کار جسورانه می میرم.

اگر مهم است که بدانید، اگر زمان دوباره بر می گشت به سه هفته قبل، من باز هم این کار را انجام می دادم. باز هم زنگ می زدم. باز هم رفتار یک آدم شجاعِ درمانده را از خودم نشان می دادم.  

  • //][//-/
  • دوشنبه ۲۵ سپتامبر ۱۷

زیادی فکر کرده ام

هنر دستش به هر زندگی ای برسد، آن زندگی را عوض می کند. بهتر است بگویم، دست هنر به هر زندگی ای بخورد، آن زندگی عوض میشود. یا شاید باید طور دیگری بنویسم. اما خلاصه اینکه دست هنر تا به زندگی من خورد و مرا مجبور کرد برای نمره بروم موزیم، زندگی ام عوض شد. به طرز خیلی مرموزی. فقط با این جمله که :"تصور کن که هزاران سال قبل مردم مصر در مقابل این تابوت ایستاده بودند." جمله ی مهمی به نظر شما نمی آید؟ این جمله در ذهنِ من شکوه یک خوشه ستاره ی قدیـــمی را دارد. شکوه یک کهکشان خیلی خیلی کوچکِ خیلی خیلی دور.

  • //][//-/
  • جمعه ۲۲ سپتامبر ۱۷
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
موضوعات
آرشیو مطالب