۴ مطلب در آوریل ۲۰۱۸ ثبت شده است

اندر احوالات pure happiness

mace گفت: "خانومم میگه در این عکس شبیه خوشحالی مطلق افتادی!" جمله‌ی عجیبی است. جالب است که نیکی هم تقریبا چیزی شبیه همین را گفته بود. من دیروز عصر ایمیلش را می خواندم و بیشتر عصبانی میشدم. چرا آدم طی ۱۵ ساعت از خوشحالی مطلق به این سرحد از جنون می رسد؟ 

این روزها بیشتر از قبل از نفرتی که درونم را پر می کند و اطرافم را میگیرد آگاهم. برایم سخت میگذرد. حس می کنم همیشه در حال خودداری‌ام. به محض اینکه چشم هایم را ببندم٫ لب هایم را باز کنم٫ دعوا میشود. حرفهایی که دارم اعصاب آدم ها را بهم میریزند. به همین خاطر روز به روز بیشتر عصبانی میشوم. بیشتر ساکت میمانم. تمام این نفرت در درونم انبار میشود. در این میان فقط با آدم هایی مثل کایل آرامم. که با هم می خندیم٫‌ ساعت ها سر هم داد می زنیم٫ همدیگر را قضاوت می کنیم٬ و می خندیم. این عصبانیتم را خالی می کند. 

گفته بود امام علی گفته برایش مهم نیست جهنم برود یا بهشت٫ مهم این است که خدا ازش راضی باشد. این جمله خیلی در من ۱۰ ساله نفوذ کرده بود و هیچ درکی از معنایی که داشت نداشتم. اما از این عشق خوشم آمده بود. حس می کنم امام علی خدا را به اندازه‌ی آسمان دوست داشته. امام علی خدا را همانقدر که من آسمان را دوست دارم دوست داشته. میدانم که با این جمله باید انتظار جهنم سوزانی را داشته باشم. که خدا را با آسمان مقایسه می کنم. اما من فقط پیش آسمان شبیه خوشحالی مطلقم. من فقط در مورد آسمان آدم ِ خالصی هستم که هیچ ریا و تزویری را ارزش نمی دهم. فقط در مورد آسمان است که برایم مهم نیست احدی چه فکری در مورد من دارد. فقط در مورد آسمان است که فقط و فقط و فقط و فقط میخواهم بدانم. همین و تمام. فقط میخواهم بدانم. مهم نیست اگر دکترا نگیرم. مهم نیست اگر مجله های علمی نوشته هایم در مورد آسمان را چاپ نکند. مهم نیست اگر مردم ندانند که من میدانم. مهم نیست آخرش جهنم میشود یا بهشت. من فقط میخواهم بدانم. فقط میخواهم بتوانم با چشم های بسته به آسمان نگاه کنم. من فقط میخواهم هر وقت دلم خواست خوشحالی مطلق باشم. 

  • //][//-/
  • يكشنبه ۲۹ آوریل ۱۸

از بی‌خوابی کلافه‌ام

بهم گفت"من به حرفی که دیشب زدی فکر کردم. در تمام این دانشگاه هیچکس شبیه تو نیست. تو به هر چیز کوچکی می‌خندی. که میتواند خوشایند و گاهی هم اعصاب خردکن باشد. فرهنگ متفاوتی داری. در تمام این دانشگاه کسی شبیه تو نیست..."

گفتم:ok

و یادم آمد که دیشب وقتی به خانه میرساندمش٫ ساعت از نیمه‌شب گذشته بود و من دوست نداشتم برسیم. 

  • //][//-/
  • چهارشنبه ۲۵ آوریل ۱۸

من همیشه برمیگردم

من زیر اسم ترا در تمام کتاب‌هایم خط کشیدم. دنبالت را تا زیر آب٫ تا بلندی آسمان گرفتم. دنبالت دویدم. دویدم. دویدم. آنقدر که از نفس افتادم و گفتم کافی نیست! قوی‌تر شدم و بیشتر دویدم. از هر کسی که سراغی گرفته بودی سراغت را گرفتم. دنبالت در کابینت های خانه٫ در وسط خیابان ها در نیمه شب٫ در پشت فرمان مازدای سفیدم گشتم. نبودی. خوشحال بودم که نبودی. هر وقت ترا بیشتر خواستم و بلندتر داد زدم از ترس رفتم زندگی را بغل کردم. زندگی‌ای که بغل کردنش مثل بغل کردنِ تیر چراغ برق می‌ماند. زندگی‌ای که بغل کردنش مثل دراز کشیدن در عمق هزاران پایی دریا بود٫ له‌کننده٫ خفه‌کننده٫ کشنده. بیشتر ترا خواستم. محکمتر بغلش کردم. محکمتر کتابم را در دست‌هایم فشردم. لبه‌ی میز را محکمتر گرفتم. چشم‌هایم را بازتر کردم. بلندتر خندیدم. بیشتر دویدم. بیشتر دلم برایت تنگ شد. بیشتر ترا خواستم. بیشتر حمام رفتم. بیشتر آهنگ گوش دادم. بیشتر کار کردم. بیشتر و بیشتر کار کردم. شب بدون فرصت اینکه دنبالت بگردم خوابم برد. زندگی را بغل کرده بودم. 

  • //][//-/
  • سه شنبه ۱۷ آوریل ۱۸

Kevin saves the day

step away from your mind

  • //][//-/
  • يكشنبه ۱ آوریل ۱۸
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب