۵ مطلب در نوامبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

بهشت خدا شود زندگی/ ز پیوند شاد دل‌های ما

کاش همه چیز کمی آسانتر می‌بود. اودی به من میگفت که ازم راضی است. بابا هر از چند گاهی خبری ازم می‌گرفت که ببیند زنده‌ام یا نی. جورج خریدها را انجام میداد. دانشگاه به ما معاش بخور نمیر نمیداد. هوا ابری نمیشد. رودخانه‌ها خشک نمی‌شدند. ساعت‌ها را عقب نمی‌کشیدند که آفتاب ساعت ۴ بشیند. بچه‌ها مریض نمی‌شدند. نامه‌ی سیتا دیر به من نمی‌رسید. من و تو از هم دور نمی‌بودیم. ۱۰۰ دالر نذر میکنم که تو در هاروارد قبول شوی و تصمیم بگیری بیایی همینجا. تو اگر پیشم باشی تحمل سردی اودی راحت‌تر است. تو اگر پیشم باشی تحمل بی‌کسیم راحتتر است. تو اگر پیشم باشی در روزهای ابری از خانه کار می‌کنیم. تو اگر پیشم باشی در تاریکی شب با هم خرید میرویم و آشپزی می‌کنیم. تو اگر پیشم باشی همه چیز کمی آسانتر میشود. 

چی میگم من؟ من که دوست‌داشتن را بلد نیستم. 

  • //][//-/
  • دوشنبه ۲۸ نوامبر ۲۲

این رقص آخر ماست

وقتی چراغ موترم را ترمیم کردم به تو فکر کردم. تو عاشق موتر بودی. مثل دسته گل از موترت، غاز، مواظبت می‌کردی. میخواستم به تو پیام بدهم و بگویم که از آمازون چراغ خریدم و خودم عوضش کردم. 

وقتی در فروشگاه از آهنگ‌های کریسمس لذت می‌بردم به تو فکر کردم. به اینکه چقــــــدر تو از آهنگ‌های کریسمس متنفر بودی و بخاطرش حتی نمی‌توانستیم در ایام Holidays خرید برویم. به آن روزی که من وسط فروشگاه از خنده نزدیک بود بیافتم از بس که آهنگ Christmas Don't Be Late از Chipmunks خنده‌دار بود و تو باورت نمیشد تمام عمرم این آهنگ را نشنیده بودم. چقدر متفاوت بودن ما را دوست داشتم جرمی. چقدر تو را دوست داشتم جرمی. آهنگ‌هایی که می‌شنیدیم را دوست داشتم. غذاهایی که می‌پختی را دوست داشتم. کتاب‌هایی که می‌خواندیم را دوست داشتم. Hikeهایی که میرفتیم را دوست داشتم. 

وقتی در موتر در ذهنم داشتم این پست را می‌نوشتم، معلوم است که باز به تو فکر کردم. وقتی آهنگ Shut up and dance with me را می‌شنیدم یک لحظه تو را دیدم که در کت و شلوار سیاه، زیبا مثل یک شهزاده به این آهنگ با من میرقصی. تصویر بی‌نهایت مقبولی بود. خدای من... هنوز در نظرم در زیبایی جوره نداری. میدانم که تو برای من نبودی. میدانم که من برای تو نبودم. ترسیدم که دلم هنوز پیشت باشد. ولی یادم آمد که یک وقت‌هایی نمی‌تانستم حساب کنم که چندبار در روز به تو فکر کرده‌ام چون اینطور به نظر میرسید که هر لحظه به یادت بوده‌ام. ولی حالا فقط همین لحظه‌های گسسته‌، چندبار در هفته در ذهنم تو را میارند. و میدانم... برای این است که دو سال پیش حوالی کریسمس برای اولین‌بار اینقدر دلتنگ کسی شدم که تمام وجودم ... تمام درونم با یک ابری از دلتنگی جاگزین شده بود که فقط و فقط تو را میخواست. باورم نمیشد که بتوانم اینقدر «حس» کنم. تشکر که یادم دادی دوست داشته باشم. تشکر که وقتی که زمانش آمد، بدون جنجال رفتی و گذاشتی من رشد کنم. تشکر که عشق اولم بودی. 

  • //][//-/
  • جمعه ۲۵ نوامبر ۲۲

باید به خون خفت تا خاک‌ گشتن

میخواهم اینجا بنویسم. کارخانگی صنف AST 214 را تکمیل کنم. برای فردا نان جور کنم. اتاقم را منظم کنم. خدای من... فکر نمی‌کنم هیچوقت بتوانم اتاقم را منظم کنم. کتابهایی که اینجا روی زمین استند را بردارم و در قفسه‌ها بگذارم. کارتن‌های کتاب را از پشت موترم بیارم دفترم و در قفسه‌ها بگذارم. میخواهم چراغ موترم را ترمیم کنم. مخزن آبش را پر کنم. میخواهم کتاب الگوریتم‌ها را بخوانم. میخواهم روی پژوهشم کار کنم. میخواهم سریال ۱۸۹۹ را ببینم. یک شغل دوم بگیرم که بتوانم یک آپارتمان یک اتاقه را کرایه کنم. اتاقم را منظم کنم. لباس‌های شسته را در کمد بگذارم. برای هفته‌ی آینده غذا پخته کنم. ۳ کیلومتر بدوم. عینک ری‌ بنم را ترمیم کنم. تکت برای تگزاس رفتن بخرم. تکت برای سیاتل رفتن بخرم. سورتمه‌ام را ببرم زیرزمین. اتاقم را منظم کنم. کتاب فزیک جامد را بخوانم. تو را دوست بدارم. به مادر زنگ بزنم. به بی‌بی زنگ بزنم. به طبیب زنگ بزنم. به عرشیا زنگ بزنم. به فرشید زنگ بزنم. به مامان زنگ بزنم.

میخواهم که یکی نباشم، هزار باشم.

* عنوان از بیدل دهلوی

  • //][//-/
  • شنبه ۱۹ نوامبر ۲۲

همه سوست حکم برو برو همه‌جاست شور بیا بیا

خودم را در ذهنم تحقیر می‌کردم و در عین حال میدانستم که این صدایی که در سرم می‌شنوم صدای من نیست. صدای تو است. تویی که هیچوقت متوجه مه نبودی. نفرتم از خودم هر لحظه بیشتر میشد و صدای تو رساتر. ولی مه فقط یک دخترک تنها بودم. دخترک تنهای تو بودم. هنوز هم دخترک تنهای تو استم. که به درد دلهایت گوش می‌کنم وقتی بچه‌هایت دلت را میشکنند یا خانم‌ت هوایت را ندارد. به درد دل بچه‌هایت گوش می‌کنم وقتی هوایشان را نداری. به غر زدن‌های خانمت گوش می‌کنم وقتی دلش را می‌شکنی. و احساس غرور می‌کنم از اینکه اینهمه به من اعتماد دارین. تا آخر دنیا برای تک تک شما می‌میرم. در عوض خواهشا اجازه بده باور کنم که بد نیستم. اجازه بده باور کنم که معجزه‌ام که از درس خواندن زیر خیمه رسیده‌ام به درس خواندن در دانشگاهی که از نصف‌ کشورهای دنیا پولدارتر است. اجازه بده باور کنم که تنبل نیستم که از کمپیوتر پنتیوم ۲ رسیده‌ام به استفاده از یکی از ۵۰۰ خوشه کمپیوتری برتر دنیا. اجازه بده باور کنم که بد نیستم. خواهش میکنم اجازه بده باور کنم که بی‌ارزش نیستم. 

  • //][//-/
  • چهارشنبه ۹ نوامبر ۲۲

سراپایت طلا باشه. وجودت بی‌بلا باشه.

 

 

اوضاع به سختی دو سال پیش است. عرشیا مثل نوجوان‌های ۱۵ ساله، در نبود زنش مثل ماهی در کرایی (ماهیتابه) است و من فقط میتوانم با هزاران کیلومتر فاصله نگاهش کنم. بعد از خودم بپرسم لندن برم پیشش؟ هویدا پیش روی خانم و بچه‌هایش از هوش رفته و وقتی شفاخانه بردنش در سرش تومور پیدا کردن. به یسراگک فکر می‌کنم و اینکه قلب ۱۲ ساله‌ش مگر چقدر توان استرس دارد؟ دیدن پدر باابهتش در ICU چطور قرار است تمام زندگیش را تحت تاثیر قرار بدهد؟ باز از خودم می‌پرسم بروم تگزاس پیشش؟ سعی می‌کنم به این فکر نکنم که جراحی مغز عرشیا چقدر برایش سخت بود و چطور تا همین حالا هم درگیر ضایعه‌های بعد از عمل ِ۳ سال پیشش است. اتاقم صحرای محشر است. لیست کارهایم به فلک رسیده. کارهای دانشگاه دارد غرقم می‌کند. غذا برای خوردن ندارم. در حسابداری مشکل پیش آمده و دو ماه است معاشم نصف و نیمه و واریز شده. نمی‌دانم چرا زندگی هر چند وقت یکبار با تمام قوا میزند به کمرم. 

 

 

صبح‌ها وقتی بیرون میری میگی «خدافظ. دوستت دارم.» و قبل از اینکه تلفن را قطع کنی میگی «دوستت دارم.» و شب‌ها قبل از اینکه به خواب بروی میگی «احبک» من وقتی دیگر توان فکر کردن به ویرانی زندگی عرشیا و طلا را ندارم، و توان فکر کردن به اینکه هویدای عزیزم در شفاخانه با یک تومور مغزی خوابیده است را ندارم، به تو فکر میکنم و اینکه چقدر ازدواج به نظر من غیرمنطقی و غیرقابل تحمل می‌رسد. به این فکر می‌کنم که وقتی من ۳۳ سالم است و یخچال همیشه خالی است چون ما هر دو جنون فزیک داریم و هیچکداممان وقت نداریم که برای خانه سودا بخریم، و تو بعد از ۱۰ سال باهم بودن باورت شده که من قرار نیست هیچوقت زن ِکسی باشم، آیا باز هم هر شب قبل از خواب میگی «احبک»؟

  • //][//-/
  • سه شنبه ۸ نوامبر ۲۲
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب