همینطوری که داشت به چراغ سرخ نزدیک میشد٬ به من نگاه کرد و از من پرسید "الی٬ خودت را دوست داری؟" نمی دانستم چی بگویم. باید می گفتم: "تا حالا شده بخواهی به کسی آسیب بزنی؟ مشت؟ لگد؟ تا حالا شده آرزوی مرگ کسی را بکنی؟ حتی خودت به کشتنش فکر کنی؟  نه؟ منم نه. عجیب نیست؟ اشتباه نکن٬ هنوزم از آدم ها خوشم نمی آید. اما دیدن خون دماغ شدن کسی هم ناراحتم می کند. عجیب نیست؟"