میخواهم در مورد رابطه‌ی شعاع و حرارت ستاره‌های نیوترونی یاد بگیرم. میخواهم نظر دانشمندها در مورد ثبوت تئوری نسبیت عام توسط امواج گرایشی را بشنوم. میخواهم استرالیا را ببینم. میخواهم کد بنویسم. به جای تمام اینها، در حین تمام اینها، به تو فکر میکنم. انگشت‌هایم را روی کیبورد میکشم و به تو فکر میکنم. قلم را روی کتابچه می‌سُرانم و به تو فکر میکنم. استخوان‌هایم از بیخوابی مفرط درد می‌کنند ایستون. وقتی خوبی‌های دوستی‌مان را توضیح میدادم به من گفتند «ببین، تمام این سالها یک چیزی کم بوده. چطور اینقدر با هم عالی استین ولی عاشقش نیستی؟» و من نمی‌فهمم که دوست‌داشتن تو چه چیزی به رابطه‌ی ما اضافه می‌کند. همه گفتند که دوستم داری. من کورتر از این استم که چیزی غیر از حرف مستقیمت را ببینم. آیا وقتی بعد از یکسال دیدمت طولانی‌ بغلم کردی؟ آیا وقتی روی تخت کنارم نشستی به عمد بازویت با بازویم مماس بود؟ آیا تی‌شرتی که برایم خریدی یک هدیه‌ی عاشقانه بود؟ آیا کتاب مزخرفی که برایت خریده بودم را به حیث یک یادگاری رمانتیک از آستن به سن‌فرانسیسکو آوردی؟ آیا وقتی در پارکینگ دستت را گرفتم برای تو چیزی بیشتر از یک حرکت دوستانه بود؟ آیا وقتی با نفرت از جرمی گپ می‌زنی از روی حسادت است؟ آیا پتو را با عشق رویم کشیدی؟ 

دوستم داری؟ 

من نمیخواستم زیاده‌خواه باشم. نمیخواستم بیشتر از نقش یک دوست خوب از تو بخواهم. میخواستم با تو خیال داشته باشم و با کس دیگری زندگی. به من گفتند حسرت می‌خورم. به من گفتند این خیال‌ها ساده به دست نمیایند. به من گفتند حتی اگر خودم نمیدانم، دوستت دارم.

کاش صبر کرده بودی تا در دو طرف مخالف این قاره نباشیم. کاش صبر کرده بودی تا دانشجو نباشیم. اگر صبر کرده بودی... آه... اگر فقط صبر می‌داشتیم انتخابت میکردم.

Quelqu’un m’a dit 

با صدای

Carla Bruni