در جاده‌های ساحلی کلیفرنیا رانندگی کردیم، همانطور که آرزو داشتم. زیباترین غروب دنیا را دیدم و دستت را اگر داخل جیبت نکرده بودی می‌گرفتم. گفتی «تضاد را نمی‌بینی؟ فکر میکنی کرستینا لیاقتش کسی است که بیشتر مواظبش باشد و خودت با او بودی. من به تو چی گفته بودم؟» گقته بودی برایم کافی نیس. تضاد را می‌بینم عزیز دلم. میخواستی از من بهتر مراقبت شود؟ نمی‌توانم بگویم که خوب مراقبم بود چون در ذهن تو هیچ کسی جز تو کافی نبود. ببخشید که نشد مراقبم باشی.

وقتی بلاخره دستت را گرفتم انگار باز برای اولین بار به اندرومدا نگاه می‌کردم  منتها اینبار نمی‌توانستم چیزی بگویم. معذرت میخواهم که نگذاشتم دوستم داشته باشی. اگر یک شانس دیگر داشته باشم... فقط یک شانس دیگر داشته باشم، تو را انتخاب می‌کنم.