خانه که میایم مصطفی اتاق زردش را کاملا به مه واگذار میکند. وقتایی که من اینجا زندگی میکردم دیزاینش متفاوت بود ولی حال و هوای او روزها هنوز وقتی اینجا استم در جانم زنده میشه. اینجا multivariable calculus خواندم و وقت‌هایی که تمرین‌هایش طولانی بود برای حل کردنشان کد نوشتم. کتاب کوانتوم را خواندم؛ بعد از هر پارگراف نیم ساعت به سقف خیره شدم و ناموفقانه سعی کردم چیزی که خوانده بودم را تصور کنم. کتاب ترموداینامیک را خواندم و تمام سوالهایش را حل کردم. کتاب الکترودینامیک را خواندم و حتی از کوانتوم بیشتر برایم نامفهموم بود. در همین اتاق آهنگ‌های تازه کشف کردم و هفته‌ها بی‌وقفه گوششان دادم. بعد از روزهای بد در همین اتاق تا ناوقت گریه کردم و تو هیچ نفهمیدی که چرا بعضی روزها تمام روز در دانشگاه عینک آفتابی می‌پوشیدم. در همین اتاق سالها ساعت ۶ بیدار شدم و نیم ساعته دوش گرفتم، لباس پوشیدم و شش و نیم سوار موتر عزیزم شدم. در همین اتاق قرنطینه را گذراندم و خدای من، تاریک‌ترین و بی‌حس‌ترین دوران عمرم بود. چقدر دلم برای بی‌حسی تنگ شده. میخواهم قرنطینه باشد. میخواهم همگی رهایم کنند. میخواهم همگی، از دم، کاملا رهایم کنند. میخواهم نیکلای گوگول بخوانم؛ الجبرای خطی یاد بگیرم؛ کد نویسی تمرین کنم؛ هفته‌ها به یک آهنگ گوش کنم؛ پژوهش کنم و از همه بی‌خبر باشم. 

دلم میخواهد از همه دوری کنم. دلم میخواهد تیغ بخورم ولی با کسی حرف نزنم. دلم میخواهد آتش بگیرم ولی فزیک بخوانم. دلم میخواهد اعتصاب غذا کنم علیه ظلم‌های دنیا. دلم میخواهد با چکش قفسه سینه‌ام را خرد کنم که تو دیگر نتوانی اذیتم کنی. دلم میخواهد خودم را بکشم تا دنیا نتواند ذره ذره مرا بکشد. 

+عنوان از قانی