وقتی رهایت کردم فکر می‌کردم دیگر هرگز نمی‌توانم بهترین نامه‌ی عاشقانه‌ی دنیا را بخوانم. امروز فکر کردم که وقتی رهایش کنم دیگر نمی‌توانم به «اتن» گوش کنم. احتمالا وقتی بشنوم که «ترانه‌های نسترن یکی به تو یکی به من» قلبم از فکر اینکه چقدر درد می‌کشد پاره شود. بعد رفتم نامه لیمونی اسنیکت را باز کردم. میخواستم به خودم ثابت کنم که میتوانم از آدم‌ها بگذرم. میخواستم نامه را بخوانم. میدانم که از وقتی رفتی حداقل یکبار نامه را از اول تا آخر خواندم ولی امروز نتوانستم. باید هر دویمان برویم و آدم‌هایی را پیدا کنیم که بتوانیم برایشان بنویسیم «دوستت دارم اگر هیچوقت نبینمت و دوستت دارم اگر هر سه‌شنبه ببینمت.» 

+ من در بچگی کتابهای دانشگاه پدرم را می‌خواندم. کتابهای نوجوانان را در بزرگسالی میخوانم. هری پاتر را در ۱۹ سالگی خواندم و با A series of unfortunate events دو سال پیش آشنا شدم. داستانش به هر صورت، من بیشتر از همه عاشق نثرش استم.