گفتم «از بهترین اتفاقات امسال کرونا گرفتن با تو بود.» یک هفته با هم در اتاق زرد قرنطینه بودیم. مامان و بابا رفته بودند کانکون، تی پشت در به ما غذا میاورد و در تمام حالات از ما مثل طاعون سیاه دوری می‌کرد. او سر حال بود و من در حال مرگ. اینقدر با همان سرفه‌های وخیم و صدای گرفته خندیدم که در تصویر آن روزها خنده‌هایمان، عشق سالهای وبا، و آفتاب بعد از ظهر پررنگ‌تر از دردهایم است.