فقط چند روز از رفتن‌مان به هرات گذشته بود. نمایشگاه کتاب در سالون مولانا برگذار شده بود. همه با هم رفتیم که کتاب بخریم. دور از انتظار نیست که دست‌های ۱۲ ساله‌ی من پر شده‌ بودند از کتاب‌های علمی و اطلاعات عمومی. پی‌دی ولی به علاوه‌ی مجله‌ها و کتاب‌های داستان کودک، کتابی برداشته بود از آتوسا صالحی  به نام حتی یک دقیقه کافی‌ است. من هنوز فکر می‌کنم تنها دلیلش برای برداشتن این کتاب نام خانوادگی نویسنده بوده! در طی چند هفته‌ی آینده همه سرگرم کتاب‌های خود بودیم اما پی‌دی حتی یک دقیقه کافی‌ است را نمی‌خواند. برایش جذاب نبود. اصلا کتاب برای بچه‌های ۸ ساله نوشته نشده بود. من یک روز وقتی از مکتب برگشته بودم و دنبال جای دنجی برای دراز کشیدن در خانه‌ی جدید اتاق‌ها را دوره می‌کردم، کتاب را برداشتم و شروع کردم به خواندنش. یک ساعت بعد متوجه شدم که تا حالا هیچوقت با این سرعت کتاب را ورق نزده بودم! متوجه شدم که وارد دنیای دیگری غیر از کتاب‌های علمی شده‌ام. فرق نمی‌کند شما چقدر عاشق علم باشید یا چقدر باهوش باشید، امکان ندارد در یک ساعت ۳۰ صفحه از یک کتاب‌ علمی را بتوانید بخوانید. کتاب سه روز بعد تمام شد. من عاشق این سرعت و انتقال احساسات شده بودم! دخترک شخصیت اصلی کتاب شطرنج باز بود. من یادم نیست بخاطر خواندن این کتاب بود یا قبل از خواندن این کتاب شروعش کرده بودم، ولی من چند ماه از دوازده سالگی‌ام را هر شب شطرنج بازی کردم. سالها‌ست از شطرنج خوشم نمیاید. کُندی‌اش خسته‌ام می‌کند. خود کتاب شاید کتاب خاصی نبود. شاید پیام خاصی هم نداشت. اما برای من دنیای جدیدی بود. 

بعد از تمام شدن کتاب لپتاپم را برداشتم و دنبال سایت‌های دانلود رمان می‌گشتم. پیدا کردن رمانی که برچسپ #عاشقانه نداشته باشد مدتی وقت برد. اولین رمان بدون برچسپ عاشقانه‌ای که پیدا کردم کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد از پائولو کوئلیو بود. کتاب را در یک بعد از ظهر جمعه‌ی پاییزی با پس زمینه‌ی آهنگ زیبایی که تازه پیدا کرده بودم خواندم. خواندن این کتاب برای من معجزه کرد! تا هفته‌ها این کتاب را می‌پرستیدم! شخصیت اصلی کتاب دختری ۲۴ ساله بود که تصمیم گرفته بود خودکشی کند چون فکر می‌کرد دچار روزمرگی مزمنی شده و فردایش قرار نیست با امروزش فرقی داشته باشد، پس چرا باید فردا را زندگی کند؟! این برای مغز ۱۲ ساله‌ی من ورود به دنیایی بود که قبلا وجودش را کاملا نادیده گرفته بودم. قدرت تحلیل را در ذهنم فعال کرد. سوال‌های جدید و عجیبی را به من معرفی کرد که اینبار شاید علمی نبودند! تا روزها کاملا مست و مفتون این کتاب شده بودم. ساعت‌ها در ذهنم نقد و تحلیلش می‌کردم. یکباره یکی دستم را گرفته بود و از دنیای تام و جری، باب اسفنجی و مهدی آذریزدی پرتم کرده بود به دنیایی که آدم‌هایش یا تصمیم‌های مهم می‌گرفتند، یا تصمیم می‌گرفتند بمیرند و دیگر تصمیم نگیرند! 

من آتوسا صالحی را جز با همان یک کتابی که ازش خواندم نمیشناسم. کتابهایش شاید برای نوجوان‌ها خوب باشد. کتابی که من ازش خواندم ساده، روان و تا حدی بی‌دغدغه بود. پائولو کوئلیو با مکتب خاصی که دارد ۶ سال بعد از اولین کتابی که ازش خواندم برایم دیگر معجزه‌ی سالهای اول را ندارد. با کتاب‌هایش پرواز نمی‌کنم چون باورهای متافزیکی‌اش برای من هرچند قابل احترام، اما قابل درک نیستند. با این‌حال بر حسب عادت -یا شاید لذت- هنوز هم هر سال حتما حداقل یک کتاب ازش می‌خوانم.

تمام آدم‌ها کتابی دارند که کلید ورود آنها به دنیای بزرگسالی بوده. اما معمولا این آدم‌ها از "خاطرات یک خوناشام" یا "ماجراهای دارن شان" به "فارنهایت ۴۵۱" یا "مسخ" رسیده‌اند. من از "اصول تندرستی و شناخت بیماری‌ها" پا به دنیایی گذاشتم که بُعد دیگری به شخصیتم داد. 

#برای تسنیم