یک پدیده‌یی است به نام having a vision. یعنی که قبل از اینکه کار انجام شده باشد، تو یک نتیجه‌ی کامل در ذهنت داشته باشی. مثلا یک خانه بخری و حتی قبل از اینکه تزئینش کنی با جزئیات بدانی که وقتی تزئینات تمام شد خانه قرار است چطور باشد. در ذهنت بدانی که دقیقا مبل‌ها کجا قرار است باشند، پرده‌ها قرار است چه مدلی باشند، فرش قرار است چه رنگ و چه اندازه باشد، و غیره. بسیاری از تغییرات مهم دنیا به این خاطر اتفاق افتادند که یک آدم با اراده، یک رهبر، تصویری از اینکه دنیا چطور باید باشد در ذهن داشته و بلاخره این تصویر را به واقعیت تبدیل کرده. بسیاری از اثرات زیبای هنر اینطور به وجود آمده که هنرمند یک vision, یک تصویر، از نتیجه‌ی کار در نظر داشته و تا این تصویر به واقعیت تبدیل نشده دست از کار کردن برنداشته. 

پی‌دی قصه می‌کرد که کارگردان فیلم The Shining هر صحنه را به طور اوسط ۳۰ بار ضبط کرده. من با بهت گوش میدادم و سعی می‌کردم بفهمم چرا؟ مگر بار بیستم و با بار سی‌ام چی فرقی داشته؟ احتمالا قبل از اینکه فیلم ضبط شود، او تصویر کامل و دقیقی از اینکه میخواسته فیلم چطور باشه داشته و حتی اگر بار بیستم خیلی به ورژنی که او در ذهنش داشته نزدیک بوده، باز ده بار دیگر طول کشیده تا صحنه دقیقا همان چیزی باشه که او در نظر داشته.

من کوته‌بین‌تر از اینم که vision‌های جهانگیر داشته باشم. آرزوها و رویاهای سخیف و کوچک در مورد زندگی خودم دارم. سالها پیش از اتاقی که با ۴ نفر دیگر شریک بودم، استقلال و آرامش امروزم را دیده بودم. در دانشگاهی که حتی رشته‌ی نجوم نداشت، خودم را بین ستاره‌ها دیده بودم. گاهی می‌ترسم از قدرتی که visionها دارند. من visionهایم را به واقعیت تبدیل می‌کنم. همیشه. ولی این موفقیت برای این است که معمولا همه چیز به خودم بستگی دارد. اینبار به آینده که نگاه می‌کنم، تو را می‌بینم که در پهلویم، در سیت کنار راننده نشستی و در خیابان‌های ساحلی کلیفرنیا روان استیم. موهایم بالای سرم بسته است. من بلوز بی‌آستین سیاه با شلوار جین سیاه پوشیده‌ام و تو بلوز سفید و شلوارک آبی. عینک‌های من بزرگ و سیاه استند و عینک‌های تو آویاتور نقره‌یی. نق میزنی که هیچوقت نمی‌گذارم تو رانندگی کنی. مسخره‌ات می‌کنم که تو مثل مادربزرگ‌ها رانندگی میکنی. به مقصد میرسیم. تو در میزنی و داخل میشویم. من با خانم خانه مشغول حرف زدن میشوم و تو در جمع مردها میروی. در تمام مدت زیرچشمی همدیگر را زیر نظر داریم. نگاهت می‌کنم. با لبخند به حرفهای کسی گوش میکنی. یک قوطی بیر در دستت است. نگاهم میکنی. می‌خندم. می‌خندی. 

من تو را به دست میاورم. تو مال من میباشی. تمام قصه‌هایت را میشنوم. تمام قصه‌هایم را گوش میکنی. تو رویای ۲۰سالگی منی. تو vision آینده‌ی منی. تو بزرگترین امید آینده‌ی منی.