آدم احساسات مختلفی را در زندگی تجربه می کنند. من خیلی از این احساسات را میشناسم. میدانم که داشتن حس گناه و خوشحالی همزمان یعنی چه. میدانم رنجیدن و عشق ورزیدن همزمان یعنی چه. اما نمی دانمکه آدم چطور میتواند چیزی را خیــــــلی زیاد بخواهد! و نمی شناسم حسی را که آدم بعد از رسیدن به آن چیز دارد. احساسات گاهی میتوانند مغلق باشند. حسی که تازه و برای اولین تجربه کرده‌ام، "درد و افتخار توآمان" است. من به خودم برای انجام کاری چنان جسورانه افتخار می کنم و من دارم از دردِ آن کار جسورانه می میرم.

اگر مهم است که بدانید، اگر زمان دوباره بر می گشت به سه هفته قبل، من باز هم این کار را انجام می دادم. باز هم زنگ می زدم. باز هم رفتار یک آدم شجاعِ درمانده را از خودم نشان می دادم.