زد ز بیرحمی به تیغم یار، یاری را ببین

ساخت کارم را به زخمی، زخم ِکاری را ببین 

بهش زنگ زدم. جواب نداد. پیام داد که «دلم پر است. گپ زده نمیتانم.» دفعتا ناراحت شدم. کاش اینقدر محاسبه نشده، اینقدر شدید، اینقدر همیشگی، اینقدر بی‌دلیل، اینقدر بی‌ملاحظه وقت و ناوقت مرا ناراحت نمی‌کرد.


عمرها شد میکشم با ضعف تن بار تنش

ناتوانی را نظر کن، بردباری را ببین

تمام حرفها گفته شده‌اند. حتی حرفهایی که ارزش گفتن نداشتند. مشکلات مثل chronic pain که نی کم میشه و نی گُم میشه استن. اینهمه سال که در موردشان گپ زدیم چی شد که از این به بعد شود؟ بعد از یک شب ِخندیدن، رقصیدن و مسخره گپ زدن، نمیدانستم میخواهم چیزی بگویم یا نه. خیلی خودم را نگه داشتم. تا شروع به حرف زدن کردم آمد بغلم کرد. گفتم ولم کند که گریه‌ام می‌گیرد. داشتم عادی برایش تعریف می‌کردم که دیدم دارد گریه می‌کند. پسر مردم را گریه دادم. کرستینا را هم. کرستینا روی تختم خوابش برد. 

 

رفت و بی او زنده ماندم، سخت‌جانی را نگر

آمد و مردم ز خجلت، شرمساری را ببین

در کادر زندگیم این روزها فقط یک حفره‌ی عمیق است. منظره‌هایی که قبلا دنبالشان بودم دور و نامفهوم به نظر میرسند. با این حال میدانم که این روزها می‌گذرند و اگر کم‌کاری کنم بعدا پشیمان خواهد شدم. نمی‌توانم به حفره توجه کنم. فقط نگاهم دنبال همان منظره‌های نامفهوم است. ارمیا چیزی می‌گفت. یک لحظه عمق حفره‌ای که داخلش استم باورم شد. حس کردم از درد دارم له میشوم. نفسم بند رفت. با ترس بهش گفتم بس کند. مچاله شدم. باید خط فکریم را عوض می‌کردم. به ایمیلی که به کریس نفرستاده بودم فکر کردم. به چراغ‌های خیابانی که از پنجره‌ی اتاق پیدا بود نگاه کردم. منظره‌های نامفهوم. گفتم «اگر این شرایط یک تست می‌بود...» نگذاشت حرفم را تمام کنم. شانه‌ام را محکم تکان داد. گفت you would get an A+. you hear me? A effing Plus