شب تا صبح بالای سرم نشسته بود و برایم دعا کرده بود. وقتی وحشت کرده بودم آمده بود و بغلم کرده بود. پیشانی و دستم را بوسیده بود و گفته بود my poor girl. با من فروشگاه رفته بود. با من به مهمانی رفته بود. دوستم شده بود. برای مدتی یادم رفته بود که هیچوقت هیچکس قرار نیست ما را آنقدر دوست داشته باشد که ما را به زندگی برگرداند. دوستم شده بود و من ابله یادم رفته بود دوستی‌ها موقتی‌اند.