خاصیت میخواست قبل از رفتن به هتلی که انتخاب کرده بودم هتل‌های مرکز شهر را ببینیم. همراه خاصیت رفتیم دنبال هتل. هتلی که در مرکز شهر بود داخل بسیار بسیار عقب‌مانده‌ایی داشت. اتاق‌ها بوی سگرت میدادند و خاصیت میگه مسئول هتل مست بود. رهروهای هتل تاریک بودند. یک وضعی که نگو و نپرس. از آنجا آمدیم بیرون و به یکی دوتا هتل دیگه زنگ زدیم. بلاخره نشد و شب قرار شد برویم خانه خاصیت اینا. اول رفتیم یک رستورانت لوکس. تکسی‌ای که ما را از میدان تا هتل و بعدش رستورانت برد کمتر از ۳ دالر شد! در رستورانت همه چیز در منو زیر ۱۰ دالر بود. سه نفر پیش‌غذا و غذا خوردیم و کمتر از ۲۵ دالر شد. بسیار نان خوشمزه داشتند. من کباب مرغ گرفته بودم که با سالاد و برنج میامد. بعد از رستورانت رفتیم خانه خاصیت. حوصله داشتم. به همه با خوشرویی سلام دادم و تشکر کردم که میزبانی مرا به عهده گرفتند. مادر خاصیت رفت و دسترخوان آورد پیشم هموار کرد. گفت خاصیت گفته افغان‌ها از این رسم ندارند اما من به خاصیت گفتم ما رسم خودمان را می‌کنیم. اینطور شد که ساعت ۱۱ شب به من سمبوسه، چای، آب، خربزه، تربوز، میوه خشک، کلچه و چاکلیت اوردند. از طرفی مادرش میگفت دل نصیبه آب شد که نمیگذاری برای تو نان بیاریم. بسیار قصه کردیم و خندیدیم. میگفت دختران مه هردو با رنگ (میکاپ) مشکل دارند. اینقدر که خاصیت شب عروسیش قبل از رفتن مهمان‌ها رفته حمام. یاد بی‌بی خدا بیامرزشان را کردند. میگفت زیاد قصه‌ای بود. یکبار مهمان داشتیم و شروع کرد که «سال ۱۰۲۹ که من تولد شده بودم...» میگه این را که گفت خاصیت گفت اووووه از ۱۰۲۹ تا ۲۰۱۳ خیلی سال است. بی‌بی تو پیش مهمان باش من رفتم.

روز بعدش رفتیم بازار. در مسیر رفت راننده پرسید که از کجا استیم. خاصیت گفت از آمریکا. مرد راننده پرسید زندگی آنجا چطور است و این حرفها. بعد آخرش گفت «زندگی جایی که نغز باشد آنجا وطن میشود.»  بازار خیلی شبیه کوته سنگی کابل بود. خانه خاصیت‌شان هم شبیه مکرویان کابل است. کلا تاجکستان کابل است اما امن. تا حالا که عاشقش شدم. در بازار برای خودم یک شلوار ساده خریدم و برای پی‌دی یک شلوار ظاهرا گوچی. برای ستایش و بهترین دوستش، هلیا، کُرته‌های تاجیکی خریدم. از بازار که آمدیم راننده در راه اهنگ ایرانی مانده بود. حالا میفهمم که آهنگ ایرانی و افغانی اینجا خیلی طرفدار دارد. خلاصه اگر شما آن هنرمندی که میخواند بی من نمی‌توانی - این خط و نشانی... را میشناسید بهش بگویید در دوشنبه یک طرفدار دارد که در خط ِاگناستیکا و کاروان کار میکند. 

خانه آمدیم و دسترخوان هنوز هموار بود. مرا بردند به هتلم، همانی که از آمریکا پیدایش کرده بودم. البته وقتی نوشته بود وای‌فای من در فکر وای‌فای آمریکا بودم. اینجا انترنتِ خوب اصلا نیست. هتلم از باقی لحاظ‌ها بسیار شیک و لوکس است. بعد از اینکه جا به جا شدم رفتیم غذا خوردیم. من برگشتم و خوابیدم. اونا رفتند. شب ساعت ۹ زنگ زدند که برویم قدم زدن. تاکسی گرفتم و رفتیم پیش مجسمه سامانی. یک عالمه عکس گرفتیم و قدم زدیم. معلوم شد که خ.ل در عکس گرفتن افتضاح است. عکس گرفتنم هم یک ماجرا شد. به پسرک گفتم عکس بگیر. ازم پرسید از کجا آمده‌ام. گفتم آمریکا. میگه من دنبال دختر آمریکایی می‌گردم که ازدواج کنیم که من بروم آمریکا.

ساعت ۱۲ شب تاکسی گرفتم و برگشتم به هتل. صبح روز بعد قرار بود خجند برویم.

صبح ساعت ۱۱ تکسی گرفتند و آمدن دنبال من که برویم خجند. از دوشنبه تا خجند ۵ ساعت راه است. چندبار به دلایل مختلف ایستادیم. یکبار که عکس بگیریم. چندبار چون محمد حالش خوب نبود و استفراغ میکرد.