۲ مطلب در اکتبر ۲۰۲۱ ثبت شده است

بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم

امروز آی‌پدم رسید. اگر زحمتی نیست در بخش «حرفی هست؟» به من بگویید از چه برنامه‌ایی برای نوت گرفتن در تبلت/آی‌پدتان استفاده می‌کنید. 

ادامه‌ی مطلب نکاتی است در مورد درس‌هایم که برای اینکه در یاد خودم بماند نوشته‌ام. 

  • //][//-/
  • پنجشنبه ۱۴ اکتبر ۲۱

سفر تا قندهار است یار جانی

حس می‌کنم متدم برای خواندن دکترا غلط است. هر روز صبح تمام دپارتمنت در «ساعت قهوه» دور هم جمع میشوند که قهوه بخورند و حرف بزنند. در طول ساعت قهوه از رئیس دپارتمنت پرسیدم به نظرش چیزی که دانشجوهای سال اول باید بدانند چی است. میدانید چی گفت؟ گفت اگر وقت زیادی را صرف صنف‌ها می‌کنید دارید اشتباه می‌کنید. تحقیق باید اولویت اول را داشته باشد. نباید صنف‌ها را خیلی جدی گرفت. در حالی که من ۴ روز از ۵ روز کاری را فقط و فقط به درس‌های صنف می‌پردازم و یک روزش را تحقیق میکنم. نمیدانم. سردرگمم. به ذوقم خورده که درس‌هایم تکراری است و در طول این یک‌ماه هیچ چیز قابل توجهی یاد نگرفته‌ام. دکترا قرار بود پر از یادگیری، پر از هیجان باشد.

یک استاد داشتیم، دکتر میلوش. وقتی ازش سوال می‌پرسیدیم ۱۰ ثانیه فکر می‌کرد بعد به جای توضیح دادن با کلمات شروع میکرد تند تند روی تخته معادله‌ها را می‌نوشت و جواب سوال ما را حل می‌کرد. مثلا اگر می‌پرسیدیم چرا هر چه فاصله بیشتر باشد آدم دیرتر به مقصد میرسد، نمی‌رفت با حرف توضیح بدهد. روی تخته فرمول سرعت را می‌نوشت و می‌گفت ببینید که اگر فاصله را در این فرمول زیاد و کم کنیم تاثیرش روی سرعت چی است. جوزف می‌گوید یکبار میلوش به او گفته بوده که من وقتی دانشجو بودم فرمول‌ها را حفظ می‌کردم که همه جا و همه وقت بتوانم در ذهنم به فزیک فکر کنم. من میخواهم مثل او باشم. مثل فیتزپاتریک. آنوقت استادم سعی دارد مرا با مقاله‌های انفجار پرتوی گاما (Gamma Ray Bursts) خفه کند. من دوست دارم با فرمول خفه شوم نه با کلمات. ای لعنت به این مقاله‌های علمی که تمام لذت یادگیری علم را از وجود آدم می‌مکند. 

دیروز در طیاره متوجه شدم دارم کم کم غمگین میشوم. بعد دیدم که من همیشه در سفرهای طولانی غمگین میشوم. یکبار که تا سن‌انتونیو میرفتم اینقدر حالم بد شده بود که زنگ زده بودم جاستن باید دنبالم -ــ- سفر که نمیتواند دلیل جگرخونی باشد. من غمگین میشوم چون ساعت‌های متمادی به آهنگ‌های غم‌انگیزم گوش میکنم. آهنگ‌ها را عوض کردم و از دیترویت تا اینجا با آهنگ‌های هیجانی حض کردم و مقاله خواندم. دیشب ساعت ۱۱ به آستن رسیدم. به کسی نگفته بودم چون نمی‌خواستم دیروقت شب دنبالم به میدان بیایند. جرمی مرا از میدان‌هوایی تا خانه رساند. از ایتالیا برای من نوشیدنی ایتالیایی آورده :) با چالاکی این تحفه را هم سوغاتی و هم تحفه تولد حساب میکند. خیر است. بی‌پول است. اینبار را میگذاریم بگذرد :) امروز صبح رفتم که سیتا را برای مکتب بیدار کنم. در بین خواب و بیداری گردنم را بغل کرده بود و ایلا (یله) نمی‌کرد. 

+ با یک آدم ناشناس اینترنتی حرف میزنم. میدانم. ممکن است قاتل زنجیره‌ایی باشد. از من پرسید «در فزیک آدم چی میخواند؟ فلسفه؟» میخواستم همان لحظه بزنم بلاکش کنم. 

++ از دل من بخاطر افغانستان خدا خبر است. منتها من تا همیشه به موسیقی افغانستان افتخار میکنم. عنوان

  • //][//-/
  • پنجشنبه ۷ اکتبر ۲۱
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب