شب قبلش تا ساعت ۳ صبح بیدار بودم و کار میکردم. تصمیم گرفتم صبح دیر برم دانشگاه. ساعت ۱۰ پیراهن مردانهی زردم را پوشیدم و حرکت کردم. سر صنف کلاسیک مبایلم را چک کردم و دیدم نوشتن:
Congratulations! on behlaf of Board of Trustees of Barry Goldwater Scholarship and Excellence in Education Foundation and the Department of Defense National Defense Education Programs, I am please to infrom you that you have been slected as a 2019 Barry Goldwater Scholar.
بورسیهی گولدواتر باپرستیژترین بورسیهی ساینس در آمریکاست. بورسیه در سطح ملی است و فقط به ~۳۰۰ نفر از هزاران نفری که اپلای میکنند داده میشه. من نوامبر سال قبل کار کردن روی اپلیکیشن را شروع کردم. مرحلهی اولش را در دسامبر قبول شدم و در جنوری برای مرحلهی دوم اپلای کردم و دیروز خبر شدم که بردم :)
من به بردنش فکر نکرده بودم. آماده بودم که نبرم. ایمیل را که خواندم هیع کشیدم و نمیدانستم چیکار کنم. سر صنف کلاسیک بودیم. جرمی کنار دستم نشسته بود. بغلش کردم. بعد دویدم بیرون. پیش آسانسور بودم که پیام آلدو را گرفتم. گفته بود "We are awesome!" او هم برنده شده بود :) منتها من میدانستم که او برنده میشود و نمیدانستم که من برنده میشوم. بهش تبریک گفتم. به مامان و بابا پیام دادم. رفتم طبقهی شانزده تا به کیسی خبر بدم. نبود. داشتم میدویدم که بروم رئیسم را پیدا کنم. سر راه Maddie را دیدم. بخاطر دویدن از نفس افتاده بودم. گفتم "I won the Goldwater" گفت نمیداند چی است ولی مبارک باشه! گفتم گوگل کن خب! و دویدم. رئیسم نبود. ایمیل را به او و کیسی فرستادم. وقتی برمیگشتم Maddie از آنطرف سالن صدا زد "همین الان گوگل کردم. خیلی خیلی فوقالعادهست. مبارک باشه." خندیدم. تشکر کردم. جک پیام داد که "خوبی؟!" بخاطر از صنف بیرون رفتنم میگفت. برگشتم به صنف. تنها کسی که از بورسیه خبر داشت بن بود. واقعا فکر نمیکردم برنده شوم. به هیچکس نگفته بودم. به بن گفتم که برنده شدم. تبریک گفت و هایفایو داد. به جرمی و ایستون توضیح دادم که موضوع از چی قرار است. تبریک گفتند. بیست دقیقهی بعد را به جواب دادن به ایمیل تبریکی کیسی، پیامهای آلدو، تای و بقیه اختصاص دادم. ده دقیقه به ختم صنف مانده بود که به کریستینا گفتم "برویم؟" در طول مسیر بهش در مورد بورسیه توضیح دادم. به ساختمان مورد نظر رسیدیم و منتظر ماندیم. به کایل زنگ زدم. صدایش خسته بود. گفتم ساعت دو بریم بیرون. گفت بچهها را خبر کنم. تلفن را قطع کردم. کریستینا داشت به بچهها پیام میداد که دیدیم از آنطرف سالن دارد میآید. رفتیم پیشش. کریستینا گفت "داکتر وایز؟" گفت "خودمم!" خودمان را معرفی کردیم. گفتیم سخنرانی روز قبلش بسیار عالی بود. بعد گفتیم "Can we have a picture with you?" و کنار کسی که جایزهی نوبل فزیک را برده عکس گرفتیم :))))))))
با کریستینا رفتم سر صنفش. استادی که قرار است در هاروارد با من کار کند ایمیل داده بود و گفته بود اسم من را در لیست برندهها دیده و برایم خوشحال است! کیسی گفته بود این بورسیه چیزی است که تمام آمریکا برندههایش را دنبال میکنند و من برای اولینبار حرفش را باور کردم. بعد رفتیم به آپارتمان کریستینا تا او پولش را بردارد و من وسایلی که آنجا جا مانده بودم را. وقتی برگشتیم پسرها منتظرمان بودند. کایل با دیدن ما هارن زد و جرمی دست تکان داد. سوار شدم و کایل گفت "تبریک باشه! امروز روز توست! بگو کجا بریم. مهمان من" :) رفتیم Domain. غذا خوردیم. بعد رفتیم در آپارتمان کایل و گیم بازی کردیم. من خیلی بیخواب بودم. روی تشک دراز کشیده بودم و داشت خوابم میبرد. یکی بهم یک پُف ماریجوانا داد و که راحتتر خوابم ببرد. اثری نداشت. تا ساعت شش گاهی با چشمهای بسته دراز میکشیدم و گاهی بازی میکردم. ساعت شش خداحافظی کردم و کریستینا با من آمد بیرون. قدمزنان میرفتیم که گفت " چه هفتهی جالبی داشتی. اول هفته مریض بودی. تا همین دیشب که بلاخره تمامش کردی استرس کارخانگی را داشتی. زیر باران گیر کردی و تمام وسایلت تَر شدند. ولی چه پایان خوبی داشت :) چه روز خوبی بود امروز. بورسیه را بردی و با کسی که نوبل برده عکس گرفتی :)"