۳ مطلب در آگوست ۲۰۲۱ ثبت شده است

پرواز جوجه‌گک من

بطری خالی شامپاین را از داشبورد برداشتم. شامپاین را شبی که خبر قبولیم در هاروارد آمده بود خریده بودم. به حرف زدن ادامه دادم«... مهم نیست که شب است یا روز, مستی یا هشیار, اگر جایی بند مانده بودی به من زنگ بزن. اگر گشنه بودی زنگ بزن. از هر جایی که باشم برایت تکسی میفرستم, غذا میفرستم.» بعد بیشتر از اینکه او را دلداری بدهم بخاطر دل خودم گفتم You will be ok. Just be brave. You will be ok. بغلش کردم. لپتاپی که دو ماه پیش به اپل درخواست داده بودم مخصوص با 16 گیگابایت رم برایم بسازند را با تمام مخلفاتش داخل کیس همرنگ خودش گذاشتم و داخل کوله اش گذاشت. داشت میرفت. ازش خواستم بایستد. رفتم دنبال قرآن. با مشقت از لای کتابهای بابا پیدایش کردم. از زیر قرآن رد شد. پشتش آب پاشیدم. پی دی دانشگاه رفت. 

P.S. کوله‌پشتیش یادش رفت :) لپتاپ و کتابهایش خانه ماند :)‌ 

  • //][//-/
  • چهارشنبه ۱۸ آگوست ۲۱

توقعات آسمانی، دوست‌های جان جانی

ساعت ۱۲:۴۸ دقیقه شب بود. اولش سعی کردم گریه نکنم اما بدون گریه نمی‌توانستم حرف بزنم. بهش گفتم بابا اذیتم کرده. هر چی حرف میزد گریه‌ام بند نمیامد. بیست دقیقه از پشت تلفن سعی کرد آرامم کند و بعد آدرس پارک را برایم فرستاد. وقتی رسیدم در تاریکی نشسته بود. با بغض سلام دادم. سرم را بغل گرفت و من گریه کردم. بهم آب داد. روی سبزه‌ها نشستیم. به ستاره‌ها نگاه کردیم. ابرها ستاره‌ها را پوشاندند. از خاطرات بچگی‌مان حرف زدیم. مرا خنداند. ابرها رفتند. ستاره‌ها دوباره آمدند. کم کم گریه‌ام آرام شد. بهش گفتم «خوبیش این است که کم کم دارم به زندگی نرمالم برمی‌گردم. تا نصف شب بخاطر حرفی که بابا زده گریه کردن و نخوابیدن! ازین نرمال‌تر نمیشود :) » ساعت ۳ صبح به خانه برگشتم و خوابم برد. 21 سال تلاش کردم و آخرش دختری که بابا میخواست نشدم. کاش رهایم میکرد. 

  • //][//-/
  • جمعه ۶ آگوست ۲۱

همیشه با مهر

سلام جانا، 

امیدوارم این نامه را در صحت کامل دریافت کنی. میخواستم برایت بنویسم و بگویم امروز دو ساعت در کلب‌ پدال میزدم. احساس فوق‌العاده‌ایی بود. فردا دوباره میروم. اولین‌بار تو ورزش را به من توصیه کردی. آن روزها با نیکی راکتبال بازی می‌کردیم. بابا گفته به ظاهرم اهمیت ندهم چون زیبایی برای کسانی اهمیت دارد که چیز دیگری برای عرضه نداشته باشند. انگار حالا که من هاروارد میروم قرار است خیلی به جامعه چیزهای خوب عرضه کنم. تو به من یاد داده بودی به زیبایی اهمیت بدهم. یادت است که سر پی‌دی بخاطر اینکه کفش‌هایت را لکه کرده بود قهر شده بودی؟ تو هیچوقت سر من قهر نشدی. تو تنها کسی استی که بهش گفتم I love you to the moon and back. امیدوار استم روزهای خوشی را با مامان در حال سپری کردن باشی. مامان خیلی دوستت دارد. طوری که اینقدر فرقی که بین تو و دیگران میگذارد برای من آزاردهنده است. اما خب، من هم تو را بسیار دوست دارم. من هم بین تو و دیگران فرق میگذارم. به هر حال، اگر نگرانم استی باید بگویم دلیلی برای نگرانی نیست. دلم برای مامان تنگ نشده. ورزش میکنم، به افغانستان فکر میکنم، به تو فکر میکنم، با رفقا بیرون میروم و حرف میزنم، یوگا میروم، درس میخوانم، سریال می‌بینم و خاطرات ترکیه را دوباره زندگی میکنم. باید عکس‌های ترکیه را چاپ کنم. 

بابا این روزها نگرانم است، رَقَمِ تو. دلم برایت تنگ شده لعنتی. هر وقت بیکار می‌مانم به آن قهرمان المپیک فکر میکنم که سه‌تا بچه دارد. به آن ورزشکار دیگری که در بانک کار میکند. ریچارد فاینمن هم ازدواج کرده بود و نقاشی میکرد، بند می‌نواخت و درس میداد. من نمیخواهم از زندگی دست بکشم جانا. خودت به بابا بگو. خیالش را راحت کن. بهش بگو فزیک کُل زندگی نیست. فزیک تمام دنیاست، اما بخشی از زندگی. بهش بگو الهه قرار است به کلب برود، با پدرش ساعت‌ها گپ بزند، زبان‌های جدید یاد بگیرد، برنامه نویسی کند، روابط عاطفی داشته باشد، دوست‌ها داشته باشد. اگر الهه تا اینجا هم درس خوانده و هم تفریح کرده و هم زیبا بوده، از این به بعد هم قرار است همینطور باشد. به بابا بگو به من اعتماد کند و بگذارد هاروارد را همانطوری که میدانم پیش ببرم. به بابا بگو اگر با مِتُد‌های خودم تا اینجا رسیده‌ام از این به بعدش را هم خودم طی میکنم. به بابا بگو نگران نباشد. و هیچ به روی خودت نیاور که حقیقت را میدانی. بلاخره تو «به روی خود نیاوردن» را خوب بلدی. وگرنه کدام آدمی عاشق شده و عروسی کرده و طلاق گرفته و اینقدر حالش خوب است؟

با مهر،

الهه 

  • //][//-/
  • دوشنبه ۲ آگوست ۲۱
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب