برایم پنج صفحه در دفترش نوشته، عکس گرفته و فرستاده. در آخر روزی که بعد از جلسهام با استادم سردرد گرفته بودم، مثل نوشیدن یک گیلاس آب خنک در وسط تابستان بود. گفته «روی یک چیز تمرکز کنم» خودم را غرقش کنم و به هیچ چیز دیگری، به استانداردها، به توقعات، به نتیجه، به هیچ چیزی فکر نکنم. گفته «یادت است زمانی را که گذر لحظهها فقط با خود شیرینی حل سوالات، و خوابالودگی ناشی از خستگی را به همراه داشتند؟ برای این بود که چیزهای کوچکی مثل ظاهر، موقعیت، نمره و چیزهایی از این قبیل برایت مهم نبودند. این چیزهای کوچک زندگی را سختتر نمیکردند، و باعث نمیشدند بیشتر ِ لحظهها روی تیغی بین نابودی و امید راه بروی. ذهنت را از این چیزهای حقیر آزاد کن. فراموششان کن. حتی اگر شده فقط برای لحظاتی که مشغول انجام کارت استی، فراموششان کن.
مردمان ابله اطرافت خوششانساند؛ تو با حضورت و با کارت زندگیشان را منور میکنی.
با خودت مهربان باش. زمانی که توقعات و موضوعات حقیر را رها میکنی، و تبدیل به یک ماشین میشوی، لطفا کمی مهر برای خودت نگه دار. شرایط فقط نابهینه نیستند، شرایط یک دنیا از مناسب فاصله دارند. تمام تقاضاهای اساسی وجود، استراحت، درد و ناراحتی، همه اینها عملکرد بهینه را کاهش میدهند. تو بیرحمانه به سمت موفقیت شتاب کن، و وقتی که خستهیی، وقتی ذهنت خاموش و بدنت سنگین است، خودت را اینقدر دوست داشته باش که به خود اجازهی استراحت بدهی.
اگر با تمام اینها شکست خوردی، با خودت مهربان باش. اگر تو تمام تلاشت را بکنی و شکست بخوری، ضعیت نیستی. کمتر چیزی قویتر از این است که تمام تلاشت را برای کار شریفی بکنی و شکست بخوری. مهری که ازش حرف میزنم قرار نیست درد شکست را کم کند. نه. ولی با خودت مهربان باش و به یاد بیار که تو تمام تلاشت را کردی و به خاطرش مغرور باش.
همه چیز خوب خواهد شد.
تو از زمان تولد چشمهای پر از نور و امید داشتی. تو دختر ستارههایی. تو بهترین دختر ستارههایی. مثل یک ستاره بدرخش.»
خدای من! خدای من! مهر به خودم را ولش کن، تمام وجودم پر از مهر برای این پسر است.
- //][//-/
- سه شنبه ۲ آوریل ۲۴
- ۰۹:۵۸