پاریس همانی بود که همه شنیدهایم: جادویی. جک میگفت پاریس شهر عشق و نور است. درست میگفت. در عکسها من و مصطفی هر دو بدون زحمت خوشحال به نظر میرسیم.
- //][//-/
- پنجشنبه ۶ ژانویه ۲۲
پاریس همانی بود که همه شنیدهایم: جادویی. جک میگفت پاریس شهر عشق و نور است. درست میگفت. در عکسها من و مصطفی هر دو بدون زحمت خوشحال به نظر میرسیم.
زنگ زده بودم که از تئوریهای جدیدم حرف بزنم. مثلا اینکه آیا واقعا قرار است روزی به بدبختیهای گذشته بخندیم؟ میگفتم خاطرات بد همیشه بد میمانند و در بهترین حالت وقتی به گذشته نگاه میکنیم در میان اندوه، میبینیم که برای رسیدن به هدفی که داشتیم، آن بدبختی باید اتفاق میافتاد. مثلا من هنوز از یاد اینکه کاری کردم که بابا ماهها با من حرف نمیزد ناراحت میشوم، ولی میدانم که کارم درست بود و اگر با میل بابا رفتار کرده بودم هاروارد قبول نمیشدم. این بهترین حالتی است که میشود انتظار داشت. میگفتم تجربههای ما، خوب و بد، همه روی هم انبار میشوند و این یعنی بار زندگی روز به روز سنگینتر میشود. پیدی گفته بود «فرگشت حرکت به سمت تکامل، به سمت خداست.» پیدی مذهبی نیست. منظورش از خدا کاملِ مطلق است. در مورد پیامدهای تئوری داروین در جامعه بشر حرف میزدیم. من میگفتم تمدن با پدیدهی «بقای اصلح» تا حد زیادی با طبیعت میجنگد، و کار خوبی میکند. انگار تعبیر تئوری داروین وقتی به آدمها میرسد، دیگر «بقای اصلح» نیست و همین توضیح پیدی است.
با تمام اینها موافق بود. حرفی برای گفتن نداشت. سکوت کردیم. گفت «الهه، بدیهایی که تجربه کردی، بار سنگینی که به دوش میکشی، اینکه احساس ناصالح بودن میکنی، هیچکدام اینها تقصیر تو نیست. هیچکدام اینها تقصیر الهه نیست.» اینقدر حرفش غیرمنتظره بود که گناهها از روی دوشم برداشته شدند. کمرم خم شد. دو ساعت مانده به تحویل سال، زیر نور نارنجی چراغهای خیابان قریهی Amor در پرتگال گریه کردم.