mace گفت: "خانومم میگه در این عکس شبیه خوشحالی مطلق افتادی!" جملهی عجیبی است. جالب است که نیکی هم تقریبا چیزی شبیه همین را گفته بود. من دیروز عصر ایمیلش را می خواندم و بیشتر عصبانی میشدم. چرا آدم طی ۱۵ ساعت از خوشحالی مطلق به این سرحد از جنون می رسد؟
این روزها بیشتر از قبل از نفرتی که درونم را پر می کند و اطرافم را میگیرد آگاهم. برایم سخت میگذرد. حس می کنم همیشه در حال خودداریام. به محض اینکه چشم هایم را ببندم٫ لب هایم را باز کنم٫ دعوا میشود. حرفهایی که دارم اعصاب آدم ها را بهم میریزند. به همین خاطر روز به روز بیشتر عصبانی میشوم. بیشتر ساکت میمانم. تمام این نفرت در درونم انبار میشود. در این میان فقط با آدم هایی مثل کایل آرامم. که با هم می خندیم٫ ساعت ها سر هم داد می زنیم٫ همدیگر را قضاوت می کنیم٬ و می خندیم. این عصبانیتم را خالی می کند.
گفته بود امام علی گفته برایش مهم نیست جهنم برود یا بهشت٫ مهم این است که خدا ازش راضی باشد. این جمله خیلی در من ۱۰ ساله نفوذ کرده بود و هیچ درکی از معنایی که داشت نداشتم. اما از این عشق خوشم آمده بود. حس می کنم امام علی خدا را به اندازهی آسمان دوست داشته. امام علی خدا را همانقدر که من آسمان را دوست دارم دوست داشته. میدانم که با این جمله باید انتظار جهنم سوزانی را داشته باشم. که خدا را با آسمان مقایسه می کنم. اما من فقط پیش آسمان شبیه خوشحالی مطلقم. من فقط در مورد آسمان آدم ِ خالصی هستم که هیچ ریا و تزویری را ارزش نمی دهم. فقط در مورد آسمان است که برایم مهم نیست احدی چه فکری در مورد من دارد. فقط در مورد آسمان است که فقط و فقط و فقط و فقط میخواهم بدانم. همین و تمام. فقط میخواهم بدانم. مهم نیست اگر دکترا نگیرم. مهم نیست اگر مجله های علمی نوشته هایم در مورد آسمان را چاپ نکند. مهم نیست اگر مردم ندانند که من میدانم. مهم نیست آخرش جهنم میشود یا بهشت. من فقط میخواهم بدانم. فقط میخواهم بتوانم با چشم های بسته به آسمان نگاه کنم. من فقط میخواهم هر وقت دلم خواست خوشحالی مطلق باشم.