دیروز کانر خیلی عادی لا به لای حرفهایش گفت «از تو خیلی خوشم میاید.» من متعجب بودم که چطور با یکبار دیدار و ۵ روز حرف زدن فهمیده که از من خوشش میاید. من هنوز حسی در موردش نداشتم اما برای شناختنش هیجان زده بودم. زیبا بود و بینهایت خوشتیپ. مودب بود و در عین حال میتوانست مرا بخنداند. تاریخ را دوست داشت اما قانونهای ترموداینامیک را هم میدانست. وکیل بود و روزی ۱۲ ساعت کار میکرد. از من هم خوشش میامد. دیشب با کیوان، جیا و لیزا رفته بودیم که لباس زمستانی بخریم. پیام داد. بداخلاق بودم. پرسید چی شده. معذرت خواستم و گفتم امروز غذا نخوردهام. بخاطر گشنگی بدخلقم. امد دنبالم و رفتیم پیتزا خوردیم. مثل بیشتر بوستونیها، بدون اینکه متوجه شود گاهی لهجهاش مثل لهجهی شخصیتهای فیلم Good Will Hunting بوستونی میشد. وقتی پول پیتزای خودش را حساب کرد رو به من گفت «Can I buy you dinnah?» خندهام گرفت. خودش هیچ متوجه تغییر لهجهاش نشده بود. چند ساعت قبل گفته بود از من خوشش میاید و من حالا از خجالت حتی نمیتوانستم به صورتش نگاه کنم. همه چیز خیلی عالی بود. همه چیز خیلی خوب بود.
بعد امروز کاشف به عمل آمد که در انتخابات به ترامپ رای داده 🤣