در تمام این سالها تقریبا همیشه خودم را از بیرون تماشا کردهام. خودم را دیدم که در تلاطم بود. خودم را دیدم که برای تو میجنگید. خودم را دیدم که همه چیز را تحلیل میکرد. خودم را دیدم که وقتی حسی داشت که منطقی نبود مرا تنبیه میکرد. حالا خودم را میبینم که تسلیم شده. دیگر نمیتوانم برای آرامش بجنگم. نمیدانم موقتی است یا همیشگی. اما چند روز است که دیگر انتظار ندارم اتفاقات بد را فراموش کنم. دیگر فکر نمیکنم که یک روز بیدار میشوم و میبینم همه را بخشیدهام. دیگر فکر نمیکنم که زخمها خوب میشوند. دیگر فکر نمیکنم روزی رابطهام با آدمهایی که دوستشان دارم بهتر میشود. دیگر فکر نمیکنم یک روزی نور آفتاب به جهانی میتابد که در صلح است. زندگی همین است. همیشه همین بوده. تا ابد قرار است همین باشد.
یاد نظریه جهان ثابت افتادم. قبل از سال ۱۹۲۰ مردم فکر میکردند عمر جهان و اندازهی جهان هر دو نامتناهی استند. جهان همیشه بوده، همیشه خواهد بود، به هر طرفی نگاه کنی تا ابد ادامه دارد، و هیچوقت تغییر نمیکند.
- //][//-/
- جمعه ۵ نوامبر ۲۱
- ۰۱:۲۷