۱۳ مطلب در دسامبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

فقط فزیک و هیچ‌ چیزی غیر از فزیک

بروک با گریفین رابطه دارد و کسی از این موضوع خبر ندارد جز جزمین و چیما، و من که از جزمین شنیدم و هیچکس نباید بداند که خبر دارم. رفتار بروک با گریفین را ببینی حیران میمانی. حتی شبیه دوتا دوست با هم رفتار نمی‌کنند. در جمع چنان پروفشنال استند که تعجب کنی. من با ایستون صمیمی‌تر از ظاهری بودم که این دوتا نمایش میدهند. این سطح از پروفشنالیزم انسانی نیست. رباتند این دوتا. و خب، بروک که یک روز با سختکوشیش نوبل می‌برد ربات‌تر از گریفین است. 


جت‌لگ استم و هر شب ساعت ۳ صبح بیدار میشوم. تا صبح ساعت ۸ کار میکنم و پوسترهای کانفرانس را میخوانم. سوالاتم را به نویسنده‌های پوسترها می‌فرستم. ساعت ۸ آماده میشوم و میروم به کانفرانس و تا ساعت ۵ به سخنرانی آدم‌هایی گوش میدهم که فقط ۲۰ درصد حرفهایشان را میفهمم و تمام مدت دارم در کتابچه‌ام سوال می‌نویسم. از این حالتم خوشم میاید. مدتها بود اینقدر غرق کار نشده بودم. 

منطقی نیست ولی فکر میکنم بعد از آن پرواز طاقت‌فرسا از بوستون تا ملبورن، باید طوری از این کانفرانس استفاده کنم که ارزشش را داشته باشد. تمام یک سال گذشته را از مردم پرسیده‌ام که چطور دانشجوی دکترای خوبی باشم. بلاخره از پرسیدن خسته شده‌ام و دلم میخواهد نصیحت‌هایشان را عملی بکنم. حتی همین حالا هم بیشتر از نوشتن این پست میخواهم پوستر بخوانم و سوال بپرسم. بعد بروم دواخانه و برای حساسیتم دوا بخرم بلکه این ‌بینی سبیل مانده از آبریزش بماند. 

هنوز به سختکوشی از دست‌رفته‌ی دوران لیسانسم مبهوتم. یک روز چهار ساعت قبل از امتحان فزیکم در دانشگاه پریود شدم. پریودم دردناک بود و من هیچ مسکن نداشتم. میشد یک ساعت از درس خواندن وقفه بگیرم و بروم دواخانه مسکن بخرم ولی نمی‌توانستم از درس برای یک ساعت دل بکنم. تا ساعت ده و نیم شب که خانه رفتم درد داشتم. اینقدر زجر کشیده بودم که حد نداشت. و حالا میبینم که چقدر بیهوده، چقدر غیرمنطقی، چقدر فارغ از خود بودم وقتی گپ به فزیک میرسید. 

منطقی نیست ولی فکر می‌کنم بعد از آن پنج سال طاقت‌فرسای لیسانس، باید طوری از هاروارد استفاده کنم که ارزش دردهایم را داشته باشد. 

  • //][//-/
  • سه شنبه ۶ دسامبر ۲۲

فاصله‌های دردناک - دردهای با فاصله

برای یک کانفرانس ملبورن آمده‌ام. عاشق این شهر شده‌ام. شاید بخاطر این است که از یخیِ زیر صفر آمده‌ام به هوای سی درجه. شاید برای این است که فقط منطقه‌های لوکسش را دیده‌ام. شاید برای این است که هوای گرم را که دوست دارم ادغام کرده‌اند با تزئینات کریسمس که دوست دارم. ولی تا حالا هر چی دیده‌ام را خوش داشته‌ام. با کریس که بخاطر عروسی خواهرش برگشته آسترالیا دیدار کردم. کمکش کردم برای عروسی خواهرش لباس انتخاب کند. خوش بودیم ولی فکرم با تو بود...

یک جایی در آن بیست و چند ساعت پرواز،‌ به ستوه آمده‌ بودم. نمیخواستم به یک مکعب نامرئی بین دوتا ناشناس حبس باشم. نمیخواستم. لجم آمده بود و میخواستم غوغا به پا کنم. بعد، از فکر اینکه دفعه‌ی بعدی که قرار است پرواز کنم اوضاع بهتر خواهد بود آرام شدم. دفعه‌ی بعد پول اضافه میدهم و سیت پیش پنجره را میخرم. یک روزی فرست کلس پرواز میکنم. یک روزی ... یک روزی... همین است. همین مرا تباه کرده. همین امید به آینده‌های بهتر. همین امید به زندگی بهتر. همین امید به آینده‌های با تو. همین که یک روزی هر دو با هم در یک مکعب نامرئی میباشیم و تنگ‌ترین مکعب‌ها هم با تو تحمل‌پذیر استند.

اِم اطمینان دارد دوستم داری. برایم خوشحال است و هیجان دارد. اطمینان دارد که شیفته‌ی منی. من؟ نمی‌توانم. نمی‌توانم باور کنم و بعد اشتباه باشد. در ذهنم همیشه تو آدم پستی استی که وقتی نیازت داشتم رهایم کردی.

  • //][//-/
  • دوشنبه ۵ دسامبر ۲۲

?Can you be mine forever just in case it exist

در جاده‌های ساحلی کلیفرنیا رانندگی کردیم، همانطور که آرزو داشتم. زیباترین غروب دنیا را دیدم و دستت را اگر داخل جیبت نکرده بودی می‌گرفتم. گفتی «تضاد را نمی‌بینی؟ فکر میکنی کرستینا لیاقتش کسی است که بیشتر مواظبش باشد و خودت با او بودی. من به تو چی گفته بودم؟» گقته بودی برایم کافی نیس. تضاد را می‌بینم عزیز دلم. میخواستی از من بهتر مراقبت شود؟ نمی‌توانم بگویم که خوب مراقبم بود چون در ذهن تو هیچ کسی جز تو کافی نبود. ببخشید که نشد مراقبم باشی.

وقتی بلاخره دستت را گرفتم انگار باز برای اولین بار به اندرومدا نگاه می‌کردم  منتها اینبار نمی‌توانستم چیزی بگویم. معذرت میخواهم که نگذاشتم دوستم داشته باشی. اگر یک شانس دیگر داشته باشم... فقط یک شانس دیگر داشته باشم، تو را انتخاب می‌کنم.



  • //][//-/
  • شنبه ۳ دسامبر ۲۲
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب