آمدهام در لابی هتل چارلز کار کنم. قرار است جمعه سفر جادهییمان را شروع کنیم. باید کارهایم را تا جمعه تمام کنم و با اینکه دقیقا یک هفته وقت دارم، از هجم کارهایی که باید انجام بدهم استرس فلجکنندهیی دارم و برای همین ساعت ۸ شب در لابی هتل چارلز با لپتاپم نشستهام که کار کنم. دیروز عید شکرگذاری بود و من مهمان خانوادهی ایوانز بودم. خدای من! خانوادهاش ماه بودند، ماه! مونیکا (زن دایی ایوانز)، لیز (مادرش)، بیلی (دایی)، بابی و شانکار (?uncles از اقوام نزدیک مادرش)، ستیو (پدرش) و پدربزرگش، همگی سعی داشتند مرا در گفتگوها و بحثها شریک کنند که احساس تنهایی نکنم. ستیو تمام غذاهای سنتی عید شکرگذاری را پخته بود. لیز میز و صندلی کرایه کرده بود و خیلی با سلیقه همه چیز را چیده بود. من پیراهن سرمهی مخمل بیآستینم را پوشیده بودم. اولش کمی استرس داشتم ولی بعد از دو لیوان واین، یخم باز شد :) بعد از شام همه دور هم نشسته در مورد تبعیض سیستماتیک در قوه قضاییه آمریکا حرف میزدند! من معمولا در مورد سیاست حرف نمیزنم. ولی اینا همه پروفسور، همه وکیل، همه بزنیسمن :) وقت خداحافظی، ایوانز با من برگشت چون میخواست با هم وقت بگذرانیم. روی ابرها راه میرفت. گفت «همه ازت تعریف کردند. البته خانوادهی من اگر ازت بدشان میامد هم چیز نمیگفتند. ولی اینکه یکی یکی آمدند که پیشم ازت تعریف کنند یعنی ازت خوششان آمده. شاید ما قرار است پایهی ثابت مراسم باشیم. یعنی مثلا تصور کن سالهای طولانی با هم باشیم و هر سال با هم به مراسم عید شکرگذاری بریم. چقدر به اینکه تو با منی افتخار میکنم. چقدر خوششانسم که تو با منی.» عشق را از تک تک حرکاتش حس کردم. ترسیدم.
سهشنبه شب، با هم رفته بودیم بیرون و داشتم ازش میپرسیدم دیدارش با دوستش، تینا، چطور پیش رفته. گفت «دیروز به تینا گفتم 'فکر کنم آدمی که میخواهم شریک زندگیم باشد را پیدا کردم'» مات ماندم. دوستش دارم. طوری که هیچکسی را اینطور دوست نداشتهام. ولی من ساعت ۸ شب با تهوع ناشی از اضطراب نشستهام که کارهای عقبافتادهام را پیش ببرم و استرسم اینقدر شدید است که نشستهام قبل از شروع کارم فکرهایم را بنویسم تا کمی آرام شوم. میخواهم صورت ایوانز را بین دستهایم بگیرم و بگویم «عزیز دلم، صدقهی دل پاکت شوم، روی من حساب باز نکن. میروی. میروم. هردویمان تکه تکه میشویم. از غم از دست دادنت، از غم نبودنم، بیچاره میشوم؛ بیچاره میشوی.»
پ.ن. میگه «... میخواهی من فارسی یاد بگیرم؟ تا حالا هم چندین کلمه یاد گرفتهام: مامان، بابا، نه، بلی، چی، سلام، ساندویچ، بریم. babygak. دیگه چی یاد بگیرم به نظرت؟» از شنیدن بیبیگک میخندم. بیبیگک تلفیقی از baby انگلیسی و گک، پسوند تصغیر فارسی است که گاهی از روی محبت صدایش میکنم.
عنوان از صائب.
- //][//-/
- جمعه ۲۹ نوامبر ۲۴
- ۲۰:۱۳