گفت «خوب است که هر دو اینقدر تجربه داریم که بدانیم این چی است.» منظورش کششی است که بین ما است. گفتم «اگر تجربه نمی‌داشتیم احتمالا فکر می‌کردیم عاشقیم.» گفت «دقیقا. منظورم همین است.» امروز از آشنایی‌مان یک هفته گذشت. حقیقتا تجربه‌ام به اینکه این کشش چی است قد نمی‌دهد. فقط میدانم کنارش خوش می‌گذرد ولی اینطور نیست که صرف به خاطر بودنش حالم خوب باشد. میدانم که وقتی نیست بهش فکر می‌کنم ولی وقتی زیاد کنار هم باشیم ازش مثل تمام آدم‌های دیگر خسته میشوم. میدانم که وقتی به لحظه‌ی دیدار نزدیک می‌شویم بی‌صبر میشوم. میدانم که از دانشش لذت می‌برم و از اعتماد به نفس وافرش بی‌حوصله میشوم. میدانم که چشم‌هایش را دوست دارم و خودش را نمی‌شناسم. میدانم که مشتاقم بشناسمش و میدانم که تمام خواهد شدیم.