در نوجوانیم جایی خوانده بودم که آدم باید طوری زندگیش را دوست داشته باشد که اگر روز آخر زندگیش هم باشد، چیزی از روتینش عوض نکند. با این طرز فکر مشکل دارم چون من فکر میکنم آدم باید سعی کند هر روزش را بهتر از دیروز زندگی کند. ولی انگار بعضی از آدمها به سطح والایی از تکامل رسیدهاند و واقعا نیازی نیست دنبال بهانه برای عوض کردن روتینشان باشند. یکی از دانشمندهای گروه ما، آیوی، امسال بچهدار شد. تا روزهای آخر بارداریش میامد سر کار. حتی بعد از اینکه مرخصیش شروع شده بود، به بهانههای مختلف میامد سر کار. شبی که شفاخانه رفتند، داشته در یک رستورانت شیک دسر میخورده که کیسه آبش پاره شده. آیوی مصداق عاشق زندگی خود بودن است، وگرنه کسی از زنی که از بس باردار است به زور میتواند راه برود توقع کار کردن ندارد. میتوانست به بهانهی بارداری تا چند وقت کار را رها کند ولی نکرد. کسی که دنبال بهانه برای فرار از زندگیش نباشد قابل ستایش است. من؟ من پارسال کرونا گرفتم؛ به بهانهی مریضی تا دو هفته تحقیق نکردم و در تختم کتاب خواندم. بلی. بهترین بخش سالم همین دو هفته در تخت کتاب خواندن بود. لعنتی چطور زندگیم را درست کنم؟ چرا نمیتوانم هر روز بهتر از دیروز زندگی کنم؟ میخواهم مثل ایمیلو بدوم، مثل گویشن برنامهنویسی کنم، مثل لیزا پیانو بزنم، مثل رالف شنا کنم، مثل اشلی و تمام نابغههای اطرافم تحقیق کنم، مثل رابین اسپانیایی بخوانم، ولی در آخر مثل خودم ناتوانم...
دارم با تنهاییم خو میگیرم. دارم از آسمانهای عشق به ثبات زمین فرود میایم. من عاشق تنهاییام. من عاشق ثباتم. میدانم که یکبار که به زمین برسم حالم خوب خواهد شد. ولی از دیروز حسی که دارم فقط سقوط است. دیشب با سام و شوهرش، کانر، رفتیم رستورانت. خوش گذشت. ولی آخرش هم بیصبرانه منتظر بودم که برگردم به تنهایی خودم، هم هراس تنهاییم را داشتم.
سام معلم ساینس بچههای صنف ۶ است. هربار از آسیبهایی که بچههایش تجربه کردهاند حرف میزند من بهم میریزم. دیشب داشت در مورد دختری حرف میزد که پدرش با مشت زده بود به صورتش. یا دختر دیگری که از شش تا هشت سالگی سوءاستفاده جنسی شده بود. حالم بد شد و تا ساعتها گرفته بودم.
پریشب را با لیزا گذراندم که از بس از آشپزی متنفر است کم است سوءتغذی شود. درباره راهکارهایی که به من کمک کرده گپ زدیم. بعد بردمش خرید. حالم خوب میشود از اینکه اینهمه هوای همدیگر را داریم. در عمرم اینقدر احساس حمایت شدن نکرده بودم. به هر طرف نگاه میکنم همه حاضر و آمادهایم که به هم کمک کنیم.
پتانسیل عاشق شدن در من پایین است. ولی هربار مردی در تمیز کردن آپارتمان کمکم کرده، کمک کرده روتختی تازه شسته شدهام را روی تخت بکشم، برایم غذا پخته، یا کمک کرده ظرفها را بشورم من دلم لرزیده.