یک روز به جورج گفتم «من واقعا اگر دکترا نگیرم تا هیچوقت خودم را نمیبخشم.» به من خندید. گفت «باقی جمعیت که دکترا نگرفتن مُردن که تو بدونش با خودت کنار نمیایی؟» نمیدانم. من در اپلکیشنهای جایزهها و بورسیهها همیشه مینوشتم «تمام تصمیمهایی که در زندگیم گرفتم در راستای گرفتن دکترای نجوم بوده» و درست است که کمی اغراق کردم، ولی واقعا دور از واقعیت نیست. از دانشگاه اولم که آمدم دانشگاه آستن، از خانه که رفتم... وای... از خانه که رفتم و بابا با من حرف نمیزد و مامان گریه میکرد، برای این بود که هر روز از لحظهی بیداری تا خواب فقط پژوهش کنم و برای امتحان دکترا آماده شوم. نمیخواستم میل به مرگی که خانه به من میداد روی آمادگیم برای دکترا تاثیر داشته باشد. نجوم و فزیک مرا زنده نگه میدارد.
دیروز یکی از روزهایی بود که من فکر میکردم امکان اینکه نتوانم مسیر دکترا را به آخر برسانم، وجود دارد. من تقریبا هیچوقت این فکر را نمیکنم. گاهی فکر میکنم بعد از دکترا باید بروم یک کار برنامهنویسی پیدا کنم و پولدار شوم. از عشقم به برنامهنویسی استفاده کنم و بلاخره پولش را داشته باشم که برای خودم یک تلسکوپ لعنتی بخرم حداقل. پولش را داشته باشم که اتاقم یک بالکن داشته باشد که تلسکوپم را شبها ببرم بیرون. پولش را داشته باشم که بدون همخانه زندگی کنم. پولش را داشته باشم که برای دیدن کسوف کامل سفر کنم. با این حال، حتی اگر بخواهم برنامهنویس باشم هم حتما اول در نجوم دکترا میگیرم.
ولی حتی رویای برنامهنویس شدن هم همیشگی نیست. در حالت عادی فکر میکنم معلوم است که تا همیشه وقتی حرف از ادغام ستارههای نیوترونی میشود نام من در بحث کشیده میشود. خاطره میگفت «نامت در اتاقهایی برده شده که هیچوقت داخلش نشدی» و نام من قرار است قرین ستارههای نیوترونی باشد و در تمام دانشگاههای نامدار دنیا برده شود. ولی دیروز؟ نه. دیروز دلم میخواست از دانشگاه انصراف بدهم و تا همیشه فقط برنامههای عجیب غریب در پایتان و سی بنویسم. دلم میخواست بخوابم و بخوابم و بخوابم. از استرس زیاد نمیتوانستم کار کنم. اثرات بودن در تگزاس است، گل من.
وجیهه و فرید رستگار یک آهنگ زیبا دارن که من دو ماه است هر روز گوش میکنم. میگه:
غم نان و غم جان و همی معامله قندم - برای عشق کجا مانده دیگه حوصله قندم؟
گاهی از غم نان و غم جان حتی به نجوم هم نمیرسم. جورج پیام میدهد و زنگ میزند که حالم را بپرسد. با اینکه فکر میکنم اگر کنارم بود حالم بهتر بود، و حتی در حالی که تقاضا میکنم حتی وقتی دورم به یادم باشد، با تماسهایش حالم بهتر نمیشود. تقاضایم بیجا است جورج عزیزم، چون ما همیشه در دردها تنهاییم.
- //][//-/
- چهارشنبه ۱۰ می ۲۳
- ۱۲:۲۰