در مورد تو چی فکر میکنم؟ همهی موارد پایین:
نمیتوانم بدون هدف به زندگیم برسم. حالا که در مسیر گرفتن دکترا استم، نمیدانم قدم بعدی قرار است چی باشد و ازین بابت احساس کلافگی میکنم. نزدیکترین دستانداز تو استی. به یک چیزهای فکر میکنم که حتی نمیتوانی تصورش را بکنی... البته شاید هم میتوانی. تو قطعا به چیزهایی فکر میکنی که من تصورش را نمیکردم. چطور در ذهنت اینهمه با من راحت بودی؟
از زیبایی این برنامهیی که برای آیندهام دارم آرامش میگیرم. این دو هفتهیی که نبودی، بعد از چند روز حالم خوب شد. قدرت بزرگی است که نبودنت نمیتواند به من ضربه بزند. تو با حضورت میتوانی اهرمی باشی که ذهنم برای پیشرفت نیاز دارد. وقتی نباشی نهایتا چند روز به فکرت استم و بعد همه چیز نرمال میشود. چقدر این دوستی را دوست دارم. چقدر تو را دوست دارم. در دنیایی که آشفتگی درونش بیداد میکند من و تو دو قطعهیی استیم که به هم میخوانیم. مثل نان و مسکه، مثل دستمال و رطوبت، مثل جاده و پاهای پیاده، مثل اشک و گونه، مثل گل و باغچه، ما با هم زیباتریم. کمکم کن بهترین باشم. کمکت میکنم پیشرفت کنی. بعد وقتی یاد گرفتیم چطور زندگی کنیم، هر وقت عاقل شدیم، هر وقت اطمینان داشتیم که با هم بودنمان تا همیشه فقط ما را بهتر میکند، هر وقت پختهتر شدیم، بیاییم و آدم ِهمیشگی زندگی هم باشیم. و خب، اگر اینبار (برای اولین بار) نتوانستم هدف بعدی زندگیم را محقق کنم، هنوز بودنت اهرمی است برای پیشرفتم و نبودنت خدشهیی به زندگیم وارد نمیکند.
نمیخواهم هرگز این دوستی را خراب کنم. برایم مهم نیست آیندهی تو قرار است با کی باشد. من فقط میخواهم در هر گوشهیی از جهان که استی، نیمهشبهایی که روی پروژهات کار میکنی به من زنگ بزنی. فقط میخواهم با هم مقالههای علمی بخوانیم و محتوایش را به یکدیگر توضیح بدهیم. میخواهم امسال ساعتهای با تو مقاله بنویسم. میخواهم پیشرفتت را ببینم. میخواهم در مقالههایم از تو تشکر کنم. میخواهم در صفحهی اول پایاننامهام (که معلوم نیست چـــند سال بعد قرار است نوشته شود) از تو قدردانی کنم. فقط میخواهم اهرمی باشی برای پیشرفتم. چون عزیز دلم، من به همین قانعم. من اگر بیشتر از این تو را داشته باشم، دیوانهات میشوم و با رفتنت قلبم شکافته خواهد شد.
نمیخواهم هرگز ببینمت. تو حافظهی بدی داری. تو قدت به طرز ناهنجاری بلند است. تو حرف زدن را بلد نیستی و من عصبانی نشدن را. تو یکبار مثل خر حریمم را نادیده گرفتی. تو گفتی ما بهترین تیم دنیا استیم و بعد یادت رفت. تو از بد بودن زمان ترسیدی و نگذاشتی که فاصله مشکلی باشد که ما به اتفاق حل کنیم. برو بمیر. دیگر برایم مهم نیستی.
صبر؟ نه. میخواهمت چنان که لب تشنه آب را
+ عنوان از بیدل
- //][//-/
- سه شنبه ۳ ژانویه ۲۳
- ۱۳:۳۸