باز از میدان هوایی مینویسم. هیجان خانه رفتن را دارم. دلم برای دیدن خانوادهام بیقرار است. هزار و یک فکر در سرم میگردد. سال نو نزدیک است و من بابت یک سال پیر شدن حس خوبی ندارم، ولی عاشق تجلیل کردن سال نو همراه فامیلم استم.
امسال عمدا هیچ کانفرانس نرفتم و سفر نکردم. سفر نکردم چون مثلا من پارسال دو هفته آسترالیا بودم و پولش را نداشتم که آنطور که میخواهم کشور را بگردم. بیپول، از طرف دانشگاه سفر میکنم و با هزار آرمان برمیگردم. بهتر همین است که صبر کنم و هر وقت پولدار شدم سفر کنم. به پیدی همین را توضیح دادم و چنان جواب دندانشکن و دقیقی داد که احساس حماقت کردم. پیدی گفت «تو همیشه از خودت لذتها را به دلایل احمقانه دریغ میکنی.» راست میگه. قانع شدم :) امسال میخواهم سفر کنم. امسال میخواهم بیشتر روی خودم تمرکز کنم. امسال میخواهم بهتر باشم. الهه به حق بیخوابیهایت، به حق اضطرابهایت، به جان آیندهی خودت قسم، الی جان قندم امسال بهتر باش.
آستن عزیزم! بغل باز کن که سرما خوردهایم ما. بغل باز کن مرا شیفت نفس کش همو یار قدیمیگینهی ما
- //][//-/
- يكشنبه ۱۷ دسامبر ۲۳
- ۰۷:۳۹