پیدی اینجاست و حالا که فقط ۵ ساعت از رسیدنش گذشته و کنارم روی زمین خوابیده، میخوام هیچوقت نره. میخوام برنگرده. فانتزی میسازم در ذهنم که مثلا قانعش میکنم پیشم بماند. مصطفی پاسپورتش را برایمان پست کند و پیدی همینجا بماند. کنارم بخوابد. درمورد چیدمان آپارتمانم نظر بدهد. ببرمش رستورانت. برای اضطرابش دوا بگیرم. برایش روغن ِرُز بخرم. برایش شامپو برای موهای خشک بخرم. تمام آدمهای دیگر زندگیم را فدای دل کوچکش بکنم. برایش کتاب بخرم. از مامان دور نگهش دارم. از تمام بلاهای زمینی وآسمانی دور نگهش دارم. برایش سپر شوم. برایش مادر شوم. برایش خواهر شوم.
- //][//-/
- پنجشنبه ۳ آگوست ۲۳
- ۲۲:۱۱