سلام
فکر میکردم از غصه میمیرم اگر باز از تو بنویسم. ولی بیا که برایت بگویم. بیا بگویم که عزیز دلم، عزیزک دلم، پیشوگک مه، عزیز مه، روزانه دهها بار به یادت میافتم. سهشنبه دانا با سفارت آمریکا مصاحبه دارد ولی برای من سهشنبه روزی است که تو به مصر برمیگردی. میخواستی باهم برویم و سواحل مصر را نشانم بدهی. میخواستی ببینم سیستم مترو قاهره چقدر از بوستون بهتر است. حالا هیچوقت قرار نیست این اتفاق بیافتد.
امروز پیدی پاستا میخواهد و من تا آخر عمر هر وقت نام پاستا را بشنوم تو یادم میایی. از ترکیبات چندشآور مثل پاستا و ماهی بگیر تا آلفردو، تو همه را دوست داشتی. غیر از پاستا چیزی نمیپختی و بیشتر از پاستا هیچ چیزی را دوست نداشتی. قرار نیست هیچوقت با هم در پارک آلفردو بخوریم و دعوا کنیم. و من میدانم عزیزک دلم. میدانم که یک روزی از این شکر میکشم که کسی را ندارم که زیر درخت با من بنشیند و عصبانیم کند. میدانم که به برههیی که با هم بودیم نگاه میکنم و با آرزوی سلامتی و خوشبختی به تو، از خودم تشکر میکنم که با کسی که برایم استرسزا بود گذاره نکردم. ولی امروز از آن روزها نیست جورج. دلم برایت تنگ شده. از فکر اینکه چقدر غصه داری میخواهم بمیرم. ترست از تنهایی مرا یاد ترس ِکودکیهای خودم از تاریکی مینداخت و حس میکنم در تاریکی و تنهایی رهایت کردم.
یک روز قرار است به یادت بیر اروپایی بنوشم و تعریف کنم که یکبار با پسری دوست بودم که هر بار بیرون میرفتیم مردم از موهایش تعریف میکردند. قرار است بگویم از بین تمام زنهای دنیا مرا برگزیده بودی و من چقدر شجاع بودم که رهایت کردم. امروز ولی آن روز نیست. دلم برایت تنگ است. پشتت دِق شدهام. میخواهم سرت را در بغلم بگیرم و موهایت را بو بکشم. میخواهم سرم را روی سینهات بگذارم و بمیرم.
- //][//-/
- شنبه ۲۴ دسامبر ۲۲
- ۱۰:۵۳