پروژه‌یی که رویش کار می‌کنم به امواج گرانشی ربط دارد. امواج گرانشی چی استند؟ انشتین عزیزم حدود صد سال قبل گفته بود جاذبه فقط انحنایی است که در فضازمان تحت تاثیر جِرم اجسام به وجود میاید. مردم پرسیدند «اگر فضازمان مثل یک پارچه میتواند کش و قوس داشته باشد، پس چرا روی خودش موج ایجاد نمیشه؟» و خب برای صد سال مردم دنبال این بودند که امواج روی این پارچه، که به نام امواج گرانشی نیز یاد میشود را پیدا کنند. سال ۲۰۱۵ تیم لایگو برای اولین بار امواج گرانشی را کشف کرد و بلافاصله جایزه‌ی نوبل فزیک را برد. مردم جامه بر تن دریدند که یا حضرت نور! انشتین راست گفته بوده! که خب این تعجب و جامه بر تن دریدن هم از زیبایی‌های علم است. تئوری‌ میتواند ده‌ها تست را پاس کند، ولی اگر فقط از یک تست سربلند بیرون نیاید تمامش به خاک یکسان است. بگذریم.

پریشب در پدیز من، جورج، کیوان و ترنر نشسته بودیم و از ده و درخت گپ می‌زدیم. ترنر گفت لحظه‌یی که خبر کشف امواج گرانشی را روی مبایلش خوانده را دقیق یادش است. از هیجان و اهمیت آن لحظه حرف می‌زد. هر کس خاطره‌ی خودش را از شنیدن خبر تعریف کرد تا نوبت به من رسید. گفتم «من سال ۲۰۱۵ انگلیسی یاد نداشتم. از دنیا بی‌خبر بودم.» ترنر فکر کنم انتظارش را نداشت که در مورد یکی از مهمترین واقعه‌های ساینس در دهه‌ی اخیر، که اتفاقا مربوط به رشته‌ام هم است، بی‌خبر مانده بوده باشم. جورج فقط می‌خندید. توضیح دادم «جدی میگم. من سال ۲۰۱۵ تازه آمده بودم آمریکا. به مشقت درس‌های مکتب را پیش می‌بردم و به دانشگاه اپلای می‌کردم. روزم مثل روز سگ بود. نه سواد خواندن اخبار را داشتم و نه وقتش را. فکر کنم یک سال بعدش از کشف امواج گرانشی با خبر شدم.» ترنر گفت «تو اگر تا ۲۰۱۵ انگلیسی گپ نمی‌زدی پس چطور حالا بدون لهجه انگلیسی گپ می‌زنی؟» شانه بالا انداختم. خاک به انگلیسی گپ زدنم. انگلیسی و فارسی را هر دو در یک سطح گپ می‌زنم ولی در هیچکدامش فصاحت ندارم. او شعر چی است که میگه «خوشا به حال شماها که شاعری بلدید؟» شاعری که هیچ، خوش به حال هر کسی که با فصاحت گپ میزند.