۱. تمام کسانی که برایتان مهم استند، تمام کسانی که دوستشان دارید، زندگی شخصی خودشان را دارند. شخصیت مستقل خودشان را دارند. آرزوها، هوسها، رازها، خیالها و ترسهای خودشان را دارند. تمام نیازهایی که شما دارید را اطرافیانتان هم دارند. آدم یادش میرود. یادش میرود که هر قدر عاشق و معشوق باشید نمیتوانید جای دوستهای همدیگر را پر کنید. آدم یادش میرود که هر قدر مادر باشید نمیتوانید بهترین انتخاب را برای فرزندتان بدانید. آدم یادش میرود که بقیه هم دل دارند. که بقیه هم درد میکشند. که فرقی نمیکند چقدر دوستشان دارید، آنها هیچ چیزی به شما بدهکار نیستند. حق ندارید بخواهید برای شما از خوشیها، آرزوها، آرامش و فکرهای خودش بگذرند.
۲. چند روز پیش پشت به گلدانهای بزرگ نشسته بودیم. منطقی اما تند حرف میزدم. سرش عصبانی بودم و ترسیده بودم از حرفهایم دلگیر شود. آخر حرفهایم دستهایش را باز کرد. بغلم کرد.
۴. امشب گفتم «سال بعد هماتاقی شویم؟» گفت «شویم. البته پدر و مادرم گفتن اگر دوباره کوچ کنم در اسبابکشی کمک نمیکنند.» عزیزم... گفتم «خودم کمکت میکنم.» گفت «وقتی خوشحالی هیچکس نمیگوید 'احمق! مردم ازدواج میکنند، بچهدار میشوند، دکترا میگیرند ولی به اندازهی تو خوشحالی نمیکنند' همیشه اتفاقات منفی است که بیارزش جلوه داد میشوند. تو حق داری ناراحت باشی. افرادی هستند که شرایطی بدتر از تو دارند، اما این به معنای اینکه شرایط تو بد نیست، نیست.» گریهام گرفته بود. گفتم «میترسم. چی میشد اگر حمایتم میکرد؟ میگفت 'هر کاری که خوشحالت میکند را بکن. هوایت را دارم'؟ تنهام. میترسم. » گفت «سال بعد وقتی به الان نگاه کنی به خوشحالی از این روزها یاد نمیکنی. چون درد دارد. این اتفاقات درد دارند. اما مطمئن خواهی بود که کار درست را انجام دادی.»
۳. اگر با دختری دوست ِعادی هستین و اینقدر راحت هستین که با هم از سیاست گرفته تا ماجراهای کودکیتان حرف میزنید، یکباره از دوست ِعادی به آدمی به شدت مهربان و احساسی تبدیل نشوید. شما که با هم راحت هستین، یکبار قبل از ابراز احساسات از طرف بپرس «فلانی چطور است که تو با کسی در رابطه نیستی؟» و ببین طرف اصلا دنبال رابطه هست یا نه. دوستیهای خوب را با احساسات غلیظ ِ کمدوام ِبیارزش خراب نکنیم.