به این نتیجه رسیدهام که هر چیزی که نوشته نشود فراموش میشود. این را دوست ندارم. منظورم از خاطرات روزانه نیست. منظورم موارد درسی و کاری است. اینهمه کتاب، سخنرانی، سوال و جواب، فیلم و پادکست... اگر استفاده نکنی کم کم از ذهنت پاک میشود. / روزهایی که میرم سرکار، عصر مستقیم برنمیگردم به اتاقم. بهانهای برای خرید پیدا میکنم که ۲۵ دقیقه پیاده تا فروشگاهی که نمیدانم کجاست بروم که تنماهی یا ناخنگیر بخرم./ مبایلم از دیروز صبح تا حالا خراب شده. میکروفنش کار نمیکند. من مصممام مبایل خوب نخرم دیگه./ سهشنبه شب رفتم سنتلویس. چهارشنبه صبح ارائه داشتم. چهارشنبه شب، ساعت ۲ برگشتم. ارائه بهتر از چیزی که فکر میکردم بود. آدمهای جالبی دیدم./میدانهای هوایی مثل شهرهای کوچکی در شکم شهرهای بزرگ هستند. / میترسم تابستانم به هدر برود. کاش اندرا کمی بیشتر حال و حوصلهی کار میداشت./ دوست دارم با جیا بروم نیویورک. اگر کنسل شد با کیلب میرم./ وقتی بزرگ شدم و رفتم دنبال کار و زندگی خودم، فکر نمیکنم اینجا باشم. با این کشور و قوانینش کنار نمیایم. دوست دارم برم کانادا را ببینم./ آیسکریمی که دیشب خوردم شاید بهترین چیزی باشد که در عمرم خوردهام. orea and chocolate chip. روی قیف. خود آیسکریم احتمالا خاص نبود. من اینقدر با ولع خوردمش که انگار از روی گرسنگی دارم میخورم و نه از روی هوس./ با جان رفته بودیم پیش تلسکوپ. اینقدر بهش بیمحلی کردم که آخرش گفت: "ببین، اگر دوست نداری من اینجا باشم بگو که برگردم!" یعنی من کی یاد میگیرم چطور رفتار کنم؟؟
- //][//-/
- شنبه ۱۵ ژوئن ۱۹
- ۱۶:۰۲