در حال ترک نکوتین است. نمیتوانم کنارش سگرت بکشم. در مسیر خانه یک نخ روشن میکنم. سگرت کشیدن یکی از احمقانهترین کارهای دنیاست. من خودم شخصا به هر کسی که معتاد به سگرت باشد به چشم کسی که کنترل زندگیش را ندارد، نگاه میکنم. اما این روزها حالم خوب نیست. کارهای شرمناک زیاد میکنم. مثلا بیرون رفتن از خانه در این روزها. در خانه احساس خفگی دارم. برای نفس کشیدن میرفتم آزمایشگاه. امروز صبح ایمیل آمد که دانشجوهای لیسانس این سمستر حق کار روی پروژههای تحقیقاتی که نیاز به آمدن به دانشگاه داشته باشد را ندارند. چند ساعت قبل از گرفتن این ایمیل نوشته بودم:
...در آزمایشگاه حالم خوب است. حتی وقتی مجبور میشوم در ذهنم تمام دلیلها برای مشت نزدن به صورتش را لیست کنم. حتی وقت نمیگذارد چیزی را جلوی لیزر بگیرم و ببینم جرقهها تقتق صدا میدهند :) آخ که نور چقدر خوب است :) در آزمایشگاه حالم خوب است. ...
هفتهی پیش که برای امتحان الکترو درس میخواندیم به ایستون گفتم کاش این سمستر فارغ میشدم. گفت «تو اگر فارغ میشدی من چیکار میکردم؟ نمرهها همه خوب خوب خوب، دو سمستر آخر بوووووم.» هدفش این بود که من نباشم نمرههایش اُفت میکند. بعدا بهش گفتم نباید امتیاز سختکوشی خودش را بدهد به من. گفت «من تلاش میکنم و تو هم تلاش میکنی. اینکه یکی باشد که به اندازهی تو برای چیزی تلاش کند به آدم انگیزه میدهد. برای این گفتم.» راست میگفت. من و ایستون خوب با هم درس میخوانیم.
خب، از این به بعد که نمیتوانم بروم آزمایشگاه. در ایمیل نوشته بود به دانشجوهایی که برای رخصتیهای بهاری به خانه رفتهاند توصیه میشود که برنگردند چون صنفها قرار است آنلاین باشد. ایستون برنمیگردد.
بلی. در پایان یک روز ِ غمگین یک نخ سگرت حلال است.
1. سه قسمت از سه سریال مختلف را میبینیم. از شروع قسمت دوم چهره و زیبایی شخصیتهای مختلف را بررسی میکنیم. میگم «زنان خاورمیانه زیباترین زنان دنیا هستن. من نمیگم، تحقیقات میگه.» میخندد و مخالفت نمیکند. میگم «حالا بگو من زیبام یا نه.» میگه «نمیشه. باور کن تو واقعا مثل خواهرم هستی. اصلا نمیتوانم به چشم دیگهای به تو نگاه کنم» میگم «احمق. معصومانه بهم بگو که زیبام یا نه.» تمام عیبها و زیباییهای خودش را در ۱۰ ثانیه بهش یادآوری میکنم. نامردی نمیکند و عیبهایم را لیست میکند. قسمت سوم سریال دیگری را شروع میکنیم. شخصیت اصلی داستان به نظرم چندان زیبا نیست. با من موافق است. بیست دقیقه بعد، نظرم در مورد شخصیت اصلی داستان عوض میشود. میگم «کایل! حرفم را پس میگیرم. این پسر هات است.» با آرامش میگه «نیست. به چشم تو به این خاطر زیبا میرسد که در این صحنه دارد کتاب ترمیم میکند. تو کتاب دوست داری. حالا که میدانی این پسر کتابخوان است و حتی بلد است کتابهایش را خودش ترمیم کند به نظر تو زیبا میرسد. نقطه ضعف تو پسرای باهوش است :/» دهنم باز میماند. نمیدانم چی بگویم. اشتباه نمیکند. حتی خودم هم متوجه اینکه چرا در این صحنه پسر به نظرم جذاب رسیده بود نشده بودم.
2. کتابی در مورد آنه فرنک میخوانیم. یک صفحه او میخواند و یک صفحه من. در جایی از کتاب کلمهی Sex امده. از قضا این کلمه در صفحهی اوست. در وسط جمله، درست قبل از این کلمه وقف میکند. بعد میگه «I am not saying that word» و ادامهی جمله را میخواند :)
۳. داشتم به آلدو میگفتم نظر به اینکه رشتهام اصلا نجوم است پیشنهادهای خوبی در پروگرامهای فزیک برای تابستان گرفتهام. پروگرامهای REU به شدت رقابتی هستند (مثلا حدود ۴۰۰تا اپلیکیشن برای ۸تا پوزیشن.) تا حالا هیچکدام از بچهها قبول نشدهاند. من ۴تا پیشنهاد داشتم :) البته همه را رد میکنم چون تابستان باید اینجا باشم. اما نگران این بودم که چون رشتهام نجوم است شاید در فزیک نتوانم قبول شوم. به آلدو میگفتم ۴تا پیشنهاد خیلی هم بد نیست. اینطور جواب داد:
More offers, well done!!! “Not bad”?! As a high achieving perfectionist who myself is often more modest than i probably should be, I totally get the sentiment, but, a ton of people who’s discipline IS physics don’t even get a single offer so you already fared exceptionally well!! Especially for undergrad REUs, i think your record of research and success far far FAR surpasses/outweighs that it’s not any experience in theoretical physics. Plus it’s astronomy not anthropology you know?
- //][//-/
- چهارشنبه ۱۸ مارس ۲۰
- ۲۲:۰۲