شرایط من طوری است که نمی‌توانم به والدینم تکیه کنم. گاهی از فکرش استرس می‌گیرم. دیشب با خودم فکر می‌کردم اگر یک روزی منبع درآمدم قطع شود و پس‌انداز نداشته باشم، چه خاکی به سرم بریزم؟ اِم گفت «میتوانی با من زندگی کنی. ولی من باید آپارتمان خودم را داشته باشم که اگر آپارتمان خودم را نداشته باشم هم زود یکی می‌گیرم.» خنده‌ام گرفت چون حداقل یک سال است که تصمیم دارد آپارتمان بگیرد. ولی یک ذره هم به حرفش شک نکردم چون این همان آدمی است که وقتی بی‌کس بودم گفت «دو روز طاقت بیار. دارم میایم.» و بخاطر من برای اولین بار به ترس خود غلبه کرد و سوار طیاره شد. من جایی برای بودن نداشته باشم، نمی‌گذارد یک شب را هم به سختی سر کنم.