جک گفت «عدالت مهم نیست. دنیا که عادل نیست. لیاقت من بهتر از مادری بود که دارم. خب چکار کنم؟» دلم برای پسرکم منفجر شد. جک ِعزیز ِمن...
نفس گفت «اگه مادرم اینجه بود ضرور نبود کاری کنه. سرم ره روی پاهایش میماندم و غصههایم یادم میرفت.» خندهام گرفت. پاهای خودش همیشه ما را فقط لگد زده بود.
لیزا و گبریل به چشمهایم نگاه میکنند، و با صدای مطمئن، میگن اعتماد دارند که من تصمیمی نمیگیرم که برایم بد باشد. بعد من دیروز داشتم به این فکر میکردم که اوضاع خیلی هم بد نیست و نهایتش برای اینکه احساسات وینز را جریحهدار نکنم همراهش ازدواج میکنم. ناتوانی را نظر کن، بردباری را ببین.
سردی دنیا نمیگذارد نفس بکشم. آسمان تنها چیزی است که دارم. کیهان تنها چیزی است که دارم. میخواهم خودم را در پتویی از نجوم بپیچم.
- //][//-/
- يكشنبه ۲۳ اکتبر ۲۲
- ۲۱:۳۴