وقتی چراغ موترم را ترمیم کردم به تو فکر کردم. تو عاشق موتر بودی. مثل دسته گل از موترت، غاز، مواظبت می‌کردی. میخواستم به تو پیام بدهم و بگویم که از آمازون چراغ خریدم و خودم عوضش کردم. 

وقتی در فروشگاه از آهنگ‌های کریسمس لذت می‌بردم به تو فکر کردم. به اینکه چقــــــدر تو از آهنگ‌های کریسمس متنفر بودی و بخاطرش حتی نمی‌توانستیم در ایام Holidays خرید برویم. به آن روزی که من وسط فروشگاه از خنده نزدیک بود بیافتم از بس که آهنگ Christmas Don't Be Late از Chipmunks خنده‌دار بود و تو باورت نمیشد تمام عمرم این آهنگ را نشنیده بودم. چقدر متفاوت بودن ما را دوست داشتم جرمی. چقدر تو را دوست داشتم جرمی. آهنگ‌هایی که می‌شنیدیم را دوست داشتم. غذاهایی که می‌پختی را دوست داشتم. کتاب‌هایی که می‌خواندیم را دوست داشتم. Hikeهایی که میرفتیم را دوست داشتم. 

وقتی در موتر در ذهنم داشتم این پست را می‌نوشتم، معلوم است که باز به تو فکر کردم. وقتی آهنگ Shut up and dance with me را می‌شنیدم یک لحظه تو را دیدم که در کت و شلوار سیاه، زیبا مثل یک شهزاده به این آهنگ با من میرقصی. تصویر بی‌نهایت مقبولی بود. خدای من... هنوز در نظرم در زیبایی جوره نداری. میدانم که تو برای من نبودی. میدانم که من برای تو نبودم. ترسیدم که دلم هنوز پیشت باشد. ولی یادم آمد که یک وقت‌هایی نمی‌تانستم حساب کنم که چندبار در روز به تو فکر کرده‌ام چون اینطور به نظر میرسید که هر لحظه به یادت بوده‌ام. ولی حالا فقط همین لحظه‌های گسسته‌، چندبار در هفته در ذهنم تو را میارند. و میدانم... برای این است که دو سال پیش حوالی کریسمس برای اولین‌بار اینقدر دلتنگ کسی شدم که تمام وجودم ... تمام درونم با یک ابری از دلتنگی جاگزین شده بود که فقط و فقط تو را میخواست. باورم نمیشد که بتوانم اینقدر «حس» کنم. تشکر که یادم دادی دوست داشته باشم. تشکر که وقتی که زمانش آمد، بدون جنجال رفتی و گذاشتی من رشد کنم. تشکر که عشق اولم بودی.