بعد از خبر قبولیم در Yale همه چیز واقعی‌تر شد. هنوز منتظر خبر هاروارد، پرنستون، برکلی و کل‌تک استم، اما به هر حال چیزی که معلوم است این است که وقت من در این شهر رو به تمامی است. من و ارمیا چی میشیم؟ گفتم تا وقتی که من دانشگاه دکترایم را انتخاب میکنم فرصت دارد تصمیم بگیرد که با من بیاید یا نه. ارمیا یک سال وقفه میگیرد و سال بعد برای دکترا اپلای میکند. من میگویم که اگر با من بیاید، میتواند در دانشگاهی که من استم کار کند و بعد از یکسال در همان دانشگاه اپلای کند. او فکر میکند امکان ندارد در دانشگاهی که در سطح من است، قبول شود. من میگویم ناممکن نیست و نهایتا در همان شهری که من استم در دانشگاه دیگری دکترایش را میخواند.

میداند که تصمیم خودش است و اگر تصمیم گرفت با من بیاید به هیچ وجه حق ندارد روی من منت بگذارد. اما خب معلوم است اگر با من بیاید یعنی قضیه جدی است. من تا کی میتوانم وجودش را از خانواده‌ام پنهان کنم؟ اگر با من نیاید حداقل هیچوقت قرار نیست با خانواده‌ام سر مسیحی بودنش بحث کنم. اگر با من نیاید... به دیدنش و بودن کنارش عادت کرده‌ام. وقتی نیست حالم بد است. اگر نیاید خیلی غصه میخورم. اگر بیاید، قضیه جدی شود و مجبور شوم به خانواده‌ام بگویم، هر قدر اوضاع بد شود حداقل او را دارم که حالم را خوب کند.

گاهی سر خودم عصبانی میشوم که «لعنتی بعد از ۲۱ سال زندگی تنها، درست قبل از رفتن این عشق و عاشقی چی بود خودت را درگیرش کردی؟» به خودم قول میدهم اگر ارمیا و من به جایی نرسیدیم دیگر با کسی اینطور صمیمی نشوم چون به دغدغه‌هایش نمی‌ارزد. بعد از خودم می‌پرسم مثلا ۸ سال بعد نظرم عوض شود و بخواهم با کسی باشم، من از کجا کسی را پیدا کنم که هم به استاندارد من و هم خانواده‌ام برابر باشد؟ من مرد ِ مسلمانی که عصبانی نشود، به علم عقیده داشته باشد، بچه نخواهد،‌ به استقلال من باور داشته باشد، از موفقیت‌های من احساس خطر نکند و باهوش باشد را از کجا پیدا کنم؟ اینها برای من مهمند و ارمیا تمامشان را دارد. من واقعا واقعا فکر نمی‌کنم کسی که در جامعه اسلامی، یا حتی در خانواده‌ی اسلامی بزرگ شده باشد بتواند چنین شخصیتی داشته باشد. نهایتا طرف به علم عقیده دارد، عصبانی نمیشود، باهوش است و اگر من خیلی خیلی شانس بیاورم و خداوند جل جلاله با من یار باشد، طرف ممکن است استقلال مرا هم به رسمیت بشناسد، ولی قطعا قطعا بچه میخواهد و صد در صد از موفقیت من احساس خطر میکند. کلا مردی که نخواهد از پارتنرش بهتر باشد کم است. از طرفی مامان و بابا همیشه در این مورد خیلی موضعشان مشخص بوده. ما با هر کسی می‌توانیم رابطه داشته باشیم به شرط اینکه مسلمان باشد. مهم نیست از مصر باشد یا افغانستان، فقط مسلمان باشد. حس می‌کنم نامردی است که تنها شرط خانواده‌ام را نادیده بگیرم. بنابرین حس میکنم خوب میشود اگر ارمیا با من نیاید. اما اگر نیاید... خیلی غصه میخورم.