سمستر آخرم است. فقط ۹ واحد تا فراغت فاصله دارم. صنف احتمالات را همینطور شوقی گرفته‌ام. از استاد Vector Calculus و کوانتوم هم خواسته‌ام بگذارند سر صنف‌شان بشینم. ایستون فکر میکند سمستر آخر نباید اینطور به خودم فشار بیاورم. ولی خودش ۱۵ واحد درس برداشته. احتمالا او هم در مغزش استرس تمام شدن دانشگاه را دارد و سعی میکند این سمستر آخر حداکثر استفاده را بکند. بی‌صبرانه منتظر خبر اپلیکیشن‌های دکترا استم.


چند شب پیش در به در دنبال قبله‌نما میگشتم که از خدا بخواهم اگر من و ارمیا برای هم خوب نیستیم به ما توانایی جدا شدن را، و اگر برای هم خوب استیم قدرت باهم بودن را بدهد. آخرش هم قبله را نیافتم و همینطوری رو به آسمان دعا کردم. بعدش ارمیا همین چیز را از مسیح خواست. اینطوری از دوتا از بزرگترین دین‌های دنیا مدد خواستیم. 


همین لحظه دانشگاه واشنگتن در سیاتل ایمیل فرستادند که میخواهند با من مصاحبه داشته باشند. ای خدا! چقــــدر من خوبم :)) چقدر من خوبم. چقدر احساس بهترین بودن دارم من :) هنوز فقط یک ماه از اپلای کردن گذشته و من ۴تا مصاحبه دعوت شدم :)) اصلا از هیجان حرفم یادم رفت :) چی میخواستم بنویسم؟


داشت خوابم میبرد. همینطوری بیخ گوشم به انگلیسی داشت حرف میزد. یکی دو جمله‌ایی که از روسی یادش بود را هم قاطی میکرد. یکدفعه گفت «پیشوگک مه» خواب یادم رفت و طوری زدم زیر خنده که نفس نمی‌توانستم بکشم. پیشوگک (پیشک کوچک، گربه‌ کوچک) اوج محبت من به آدم‌هاست اما تا حالا هیچکس به این مدل به من ناز نداده بود. این بدبخت از من یاد گرفته بود و بین گپ‌های عاشقانه پیشوگک را هم میکس کرده بود. حالا گیرداده بهش بگم beautiful girl به فارسی چی میشه که به انگلیسی، فارسی و روسی به من بگوید prekrasnaya devochka.