من در یک برهه‌ از زندگی به اینکه رنج کشیدن میتواند زیبا باشد ایمان داشتم. آنچه تو را نکشد قوی‌ترت می‌کند. قوی شدن زیباست. رشد زیباست. اما در آن ِحاضر هیچ نمی‌توانم رنج کشیدن را زیبا ببینم. حس می‌کنم باید تا میشود رنج را به تعویق انداخت، رنج را جدی نگرفت، رنج را بازی داد. فکر می‌کنم آدم فقط باید بدود. همیشه باید تلاش کند و به هیچ چیزی توجه نکند. از همه چیز بگذرد و فقط دنبال رسیدن به هدفش باشد. اول فکر می‌کردم این نشانه‌ی از دست دادن حس ِهمدردی‌ام است. اما حقیقت این است که افکار و رفتار من تصویرهای متفاوتی خلق می‌کنند. من فکر می‌کنم آدم باید از همه چیز بگذرد، اما در رفتار اینقدر از صدمه زدن به آدم‌ها می‌ترسم که دویدن که سهل است، گاهی نفس هم نمی‌توانم بکشم. 

heart made of glass my mind of stone

امیدوارم وقتی این هراس تمام شد آخرش با خودم فکر کنم هه! آنقدری که فکر می‌کردم هم بد نبود.