۱. بیتکلف است. نمیدانم بیتکلف لغت مناسبی است یا نی. منظورم این است که رفتارش دقیقا ضد یک آدم دراماتیک (من) است. وقتی گریهاش میگیرد برایش مهم نیست که با گریه کردن تصویر مناسبی خلق میکند یا نه. صورتش را میچسپاند به پتو. خفه گریه میکند. بعد سرش را بلند میکند میپرسد «گشنه خو نیستی؟» یا مثلا در بغلت گریه میکند و بعد که تمام شد مثل اینکه اتفاقی نیافتاده باشد میگوید «برم بخوابم که ناوقت شده» و میرود. این مدل گریه کردن های بیهوا بیشتر از کسی که روی مبل با کارتن دستمالکاغذی نشسته است و بلند بلند هق میزند حالم را خراب میکند.
۲. آخرینباری که با هم بیدار بودیم شب ِقبل از امتحان الکترو بود. در اتاق خالی ِطبقه ۱۳ بودیم که رانی و دوستهایش آمدند. به او پیام دادم و گفتم میروم جایی که شلوغ نباشد. همزمان با من کتابهایش را جمع کرد و زد بیرون. من مغرورتر (بخوانید احمقتر) از آنم که ازش بخواهم با من درس بخواند اما او همیشه دنبالم میاید. در عین کوشا بودن خیلی مثبت است و همیشه استرسم را کم میکند. ساعت از ۱۱ گذشته بود که ایمیل آمد که دانشگاه از هفتهی آینده بسته میشود. خوشحال شدیم. قبل از ایمیل من از استرس زیاد اشتها نداشتم. حالا که هیجانم بیشتر از استرس بود مثل سگ گشنه شده بودم. وقت غذا خوردن نبود و در یخچال دانشگاه یک چیزهایی داشتم و همانها را خوردم. ساعت ۲ که به طرف خانه میرفتم پلیس دستور داد موتر را نگهدارم. در جادهی ۷۰ داشتم ۱۱۰ میرفتم :| از استرس کم بود بیهوش شوم. البته پولیس که فهمید تا این ساعت درس میخواندم جریمهام نکرد :)
۳. روزانه چندبار استرسم اینقدر زیاد میشود که حس میکنم دست و پایم میلرزد. از ساعت ۸ تا ۴ تحقیق میکنم و از ۴ تا ۱۱ درس میخوانم. با این حال اینقدر استرس، غصه و گناه دارم که گاهی حس میکنم دارم له میشوم و نمیتوانم نفس بکشم. از روزی که باعث شدم ارمیا گریه کند تصمیم گرفتهام مردم را با بدبختیهایم ناراحت نکنم اما لعنتی حالم خوب نیست. حالا کاش ایستون یا کرستینا اینجا بودند. به مثبتاندیشی ایستون و به محبت کرستینا نیاز دارم. کایل که غیب شده.
۴. حقیقت تلخ: زندگی همین است. ما بدبختتر از بقیه نیستیم. زندگی همین است. آغا مرده. مروارید دیروز به قصد خودکشی دوا خورده و حالا در شفاخانه است. شیرین غذا نمیخورد. فرشید خودش را با گریه میکشد. آرش بعد از جراحی مغزی که داشت هنوز دست راستش کار نمیکند. ترامپ رئیسجمهور است. کرونا روز به روز بدتر میشود. مامان غصهی تمام این آدمها را میخورد و من غصهی مامان را. من امتحان GRE و PGRE دارم. باید نمرهی خوب بگیرم که ناممکن به نظر میرسد. باید برای دکترا اپلای کنم. باید در شرایطی که هیچ چیزش عادی نیست سعی کنم که عملکرد فوقالعاده داشته باشم.
۵. یک چیز خوب با من شریک میشوید لطفا؟ خبر خوش، دلگرمی، هر چیزی که باعث شود باور کنم این روزها میگذرند.