۱. نگفتهام اما میداند که حوصلهی حرف زدن ندارم. گهگداری یک موج انرژی از وجودم عبور میکند و در همان لحظهها یک پیام کوتاه برایش میفرستم اما کلا حوصلهی حرف زدن ندارم. امشب پیام داده که «سلام [قلب]اگر میخواهی قبل از خواب برایت کتاب بخوانم فقط به این پیام React کن» لعنتی چقـــــدر خوب است... چه شبهایی که مرا با مغز خمیر شدهام با کلمه به کلمهی Oryx and Crake از پشت تلفن قدم به قدم به دنیا بازگشتانده...
۲. بهش یکی از خاطرات شخصیم را صادقانه گفته بودم. گفته بودم بچه که بودم میخواستم پیلوت (مثلنی میگم) شوم. گفت اگر خواسته باشم به آرزویم برسم هیچ چیزی جلودارم نیست. هیچکس تا حالا این حرف را به من نگفته بود. بعد دیشب خیلی Casual مرا Ms. Pilot صدا زد. اصلا باقی حرفش یادم نیست از بس نزدیک بود از دلگرمی پرواز کنم. حرفش مثل آرامبخش تزریقی در وسط یک حملهی عصبی بود. اینقدر حس خوبی داشت که مثلا اگر در آن لحظه ازم خواسته بود چپس و آلبالو و انار و تمام خوردنیهای دیگرم را بهش بدهم، نه نمیگفتم. چیزی نگفتم ولی هنوز صدای Ms. Pilot گفتنش در گوشم است. آوای خوبی داشت.
- //][//-/
- شنبه ۲۵ جولای ۲۰
- ۰۲:۲۴