۱۲ مطلب در مارس ۲۰۲۴ ثبت شده است

نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم

مغزم برای یک لحظه هم که بگویی آرام نمی‌گیرد. به طور متداوم، پیوسته و بی‌وقفه به کارهایم فکر می‌کنم. تمام چیزی که از دنیا می‌خواهم این است که بتوانم یک گوشه بدون فشار امتحان‌ها و ارزیابی‌ها چیزهایی که بهشان علاقه دارم را یاد بگیرم. ولی نه. خواسته‌ی زیادی است. روز سه‌شنبه امتحان Machine Learning دارم و با تمام علاقه‌ام به این درس،‌ وقت کافی برای خواندنش ندارم و مطلقا هیچ چیزی ازش نمی‌فهمم. از غصه‌ی نفهمیدنش همین حالا بغضم گرفته.

دلم برای روزهایی که در دانشجو بودن بهترین بودم تنگ شده. شده‌ام ورژن آبکی‌یی از خودم. در هیچ چیزی بهترین نیستم. می‌خواهم سرم را بگذارم روی ریل راه آهن و دیگر نخیزم. از متوسط بودن متنفرم و درگیرش شده‌ام. من قرار نبود هیچوقت متوسط باشم. قلبم از بی‌همتی و تنبلی‌ام به درد آمده. باورم نمیشود که یاد گرفتن Machine Learning را گذاشتم به دو-سه روز قبل از امتحان. باورم نمیشود نوشتن مقاله‌ام را گذاشته‌ام به ماه قبل از دفاع ماستری‌م.

بر علاوه‌ی تمام اینها،‌ فکر پول و برنامه‌ریزی برای خرج‌هایم هم هر لحظه با من است. روانشناسم ازم خواسته فردا همراهش ملاقات کنم و من به این فکر می‌کنم که لعنتی آیا پولش را دارم؟ دلم خانه‌ی خودم را می‌خواهد و درآمدی که دیگر حداقل برای غذاخوردن صرفه‌جویی نکنم.

  • //][//-/
  • يكشنبه ۳ مارس ۲۴

فریاد زندگی را در خویشتن شکستم*

از فکر اینکه بعضی کارها را باید تا آخر عمر انجام بدهم، دلم از زندگی سیر میشود. مثلا نمی‌توانم به این فکر کنم که من تا آخر عمر باید غذا بپزم، اتاقم را جاروبرقی بکشم، تراپی بروم، همیشه وقتی راه می‌روم حواسم به این باشد که پشتم صاف باشد، روغن موترم را هر شش ماه عوض کنم، هر هفته چند بار ورزش کنم و هر سال لباس‌هایی که دیگر نمی‌پوشم را دور بیاندازم. در عوض، بعضی کارهای ساده و شاقه را حاضرم تا آخر عمر انجام بدهم. هر شب روتین پوستی‌م را اجرا کنم، اگر خدا بخواهد هر هفته را با ایستون کار کنم، هر جمعه شب به ایمیلیو زنگ بزنم، هر ماه به سیتا نامه بنویسم، هر هفته کتاب بخوانم، و اگر زندگی اجازه می‌داد‌ تا ابد هر روز اینقدر سخت تو را در آغوشم می‌فشردم که امنیت ِبودنم تمام استرس دنیا را از شانه‌هایت بردارد.

آخرش یک روزی زنگ‌های من و ایمیلیو تمام می‌شوند، ایستون باز غیبش می‌زند، سیتا جواب نامه‌هایم را نمی‌دهد. هر روز، تنها، با پوست فوق‌العاده‌ام خانه را جاروبرقی می‌کشم، غذا می‌پزم، ورزش می‌کنم، و منتظر این میباشم که شب شود که در تنهایی‌م کتاب بخوانم. بلی. آخرش دلم از زندگی سیر میشود.

*سخی راهی

  • //][//-/
  • جمعه ۱ مارس ۲۴
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب