۵ مطلب در ژوئن ۲۰۱۸ ثبت شده است

Hatred all around us

بهم گفت "کسی اذیتت کرده؟ بهم بگو! i will slit there tiers. i'll do it with a smile" و من لبخند زدم. خندیدم. قلبم سنگین بود. بعد بهم گفت "باور کن تو فرشته‌ای" و من از اینکه حرفش را باور نکردم گریه‌ام گرفت. بهش گفتم نمی‌توانم بگویم چه اتفاقی افتاده و لحظه‌ی آخر از اینکه ازش بخواهم برایم مواد پیدا کند منصرف شدم. بهش گفتم i'll be fine و خوابیدم. نور چراغ‌های خیابان روی صورتم بود. قلبم هنوز سنگین بود. با خودم فکر کردم "اهمیت دادن به کسی یعنی قدرت این را بهش دادن که تو را از خودت متنفر کند" سعی کردم کمتر حس کنم. سعی کردم کمتر فکر کنم چقدر احمقم. سعی کردم کمتر فکر کنم. سعی کردم بخوابم. 

  • //][//-/
  • شنبه ۱۶ ژوئن ۱۸

و ببخشید عزیزم٫ اما به جهنم که تو چه زجری میکشی.

می‌دانی٫ من قرار نیست همینطور بمانم. سعی هم نمی‌کنم همینطور بمانم. شجاعت به معنای نترسیدن نیست٫ شجاعت یعنی بترسی و باز هم منطقی باشی٫ انجامش بدی. به جهنم که تو فکر می‌کنی زندگی را نمی‌شود منطقی پیش برد. من نمی‌توانم تو را بفهمم. نمی‌توانم مثل تو پیش بروم. هیچ دلم نمی‌خواهد بروم. حتی یک‌ذره. تمام سلول های وجودم میگن "this is too much. run!" ولی من می‌دانم که پنجشنبه شب یکی از آدم‌های پشت میز قرار است من باشم. چون درستش همین است. من نمی‌دانم تو چطور پیش میروی. نمی‌دانم چطور با سختی‌ها کنار می‌ایی. اما bro من فقط می‌خواهم بروم. همیشه میخواهم بروم. برای همین باید شجاع باشم.

  • //][//-/
  • دوشنبه ۱۱ ژوئن ۱۸

بودنت را شکر...

"نه. مسواک نمی‌زنم. خب باشه دارم مسواک می‌زنم. تو حرف بزن. ... ... واقعا خندیدی؟ واقعا او پشت تلفن گریه می‌کرد و تو خندیدی؟ الی! این بدترین کاری‌ست که میتوانی بکنی. یا خدا! وقتی کسی گریه می‌کنه تو باید ساکت بشینی و فقط گوش کنی ببینی چی میگه. خندیدن به هیچ وجه درست نیست... خب می‌دانم تو هم مثل او ناراحت بودی. ولی وقتی تو می‌خندی او از کجا بفهمه؟... گریه کردن او طبیعیه چون او مثل تو از ضعیف جلوه کردن نمی‌ترسه... تو اصلا به این دختر گفتی که دوستش داری؟... نه نه. قشنگ بهش گفتی که 'من دوستت دارم'؟ ... نه نمیفهمه. از کجا بفهمه؟ بعضی آدم‌ها در محیط‌هایی بزرگ شدن که این رفتار تو بهشان نشان نمیده دوستشان داری... چی بگی؟ خب بگو 'من دوستت دارم. تو برای من خیلی با ارزشی. هیچکس مثل تو...' نخند! ... میگم نخند!‌ من قطع می کنم... قطع نکردم دارم تی‌شرت تنم میکنم. تا حالا فقط با شلوارک بودم... می‌دانم که نمی‌بینی ولی بگذار لباس آدمی‌زادی بپوشم. صبر کن... تو میگی این آدم برای تو خیلی عزیزه. آدم گاهی برای آدم‌های عزیزش پا از منطقه‌ی امنش بیرون میگذاره... باید بهش بگی که برای تو مهمه... نه. اینطوری نیست. حتما کسی پیدا میشه که مثل او خاص باشه... خب حالا نشد هم نشد. چه بهتر. تو همیشه خاص‌ترین آدم رابطه می‌مانی... خب ببین اینطوری که تو میگی به نظر میرسه یک سوءتفاهم بزرگ بین شما ایجاد شده. وقتی اینقدر میخواهیش٫ پا از منطقه‌ی امنت بیرون بگذار٫ بهش بگو چه حسی داری و این سوءتفاهم را رفع کن... نعهههعههههه نه. چرا تو اینقدر مثل ماشینی آخه؟ یعنی چی که میبرمش کافی‌شاپ که گریه نکنه؟ یک جایی برو که هر دو راحت باشین. اینقدر فرمول‌بندی نکن که اول بهش میگم x و بعد میگم y و بعد فلان و فلان... خیلی راست گفته که به تو گفته ربات... برو دوستت را پس بگیر!... یادم نیست دیشب کجا بودم به خدا... نه مست نبودم. یک عااالمه ماریجوانا کشیده بودم... خوش به حالت... نه حال ندارم حرف بزنم... گوش کن ببین این آهنگ را جدیدا ساختم... ... عاشق canon هستم. خیلی خوبه... آخی :) چه ناز. واقعا برای تو آهنگ ساخته؟... آخی:)... برو باهاش حرف بزن"

#آدم باید چقدر از لحاظ احساسی عقب‌مانده باشه که از یک پسر مشوره بخواد در این امور آخه؟ 

واقعا که

#kyle

  • //][//-/
  • چهارشنبه ۶ ژوئن ۱۸

پری‌بانو

بهش گفتم "اینطوری بعد از سه هفته٫ با شنیدن صدات نمیشه بگم برو. دلم تنگ صدات شده بود خب." میگه "دروغ نگو. تو آهنربا دل نداری. من برم یا باشم؟" میگم"من سه هفته به تو زنگ نزدم. به پیامت جواب ندادم. تو خودت جواب سوالت را از این کارم نگرفتی؟" میگه"من فکر کردم باز خاکستری شدی. من هیچوقت وقتی آدما از زندگیم رفتن بیرون زنگ نزدم که منت‌کشی کنم٫‌ یا بگم تکلیفمو مشخص کن که هستی یا رفتی. ولی تو مهمی" و من بعد از هر جمله‌ای که میگه در ذهنم تکرار می‌کنم که میدانم. ترا بهتر از اینا میشناسم. میگم "تو همه‌ی آدم‌هایی که دوست داری را اذیت می‌کنی. الکس٫ مامانت٫ من..." کمی حرف می‌زنیم و من هی حس می‌کنم که داریم دور باطل می‌زنیم. من دارم خاطره های اذیت شدنم را بهش می‌گم. هی اذیت می‌شم. راه حلی برای ماندن به ذهنم نمی‌رسه. ولی او چیزی که در ذهنش است اینه که "ولی ما خیلی خاص هستیم با هم. رابطه‌ی ما خیلی خاص است. چطور میشه تمام شه؟" و راست میگه. تمام روزهایی که با او بودم این موضوع به یادم بود. با هیچکسی٫ مطلقا هیچکسی در دنیا نمیشه مثل او حرف زد. میگه "ولش کن. می‌بینم داری اذیت میشی. دوستت دارم. بابت تمام کارهایی که برای من انجام دادی ازت ممنونم. خدانگهدار" گریه می‌کنه. میگه سخته. میگه هیچوقت حس نکرده برای من مهم بوده و من با ناباوری میگم چرا اخه. میگه داره برای من آهنگ میسازه. گریه می‌کنه. تمام میشه. 

میخوام برگردم بهش. خیلی میخوام. خیلی. 

  • //][//-/
  • يكشنبه ۳ ژوئن ۱۸

جنگیدن یا تسلیم شدن؟ مسئله این است

خب من می‌دانم. من در طبقه‌ی دوم ساختمان دوبلکس SAC تاکو خورده‌ام و به فکر "آن کس که تاکو ندارد چه دارد٫ و آن کس که تاکو دارد چه ندارد" خندیده‌ام. در همان ساختمان کنار طاق پیش پنجره‌اش که تشک و بالشت برای بچه‌های بی‌خواب و خسته‌ی دانشگاه دارد با او دعوا کرده‌ام. مبایلم را آنجا فراموش کرده‌ام و ۴۰ دقیقه بعد آمده‌ام که ببینم هنوز سرجایش است. همانجا روی همان بالشت‌ها به او گفته‌ام "ازت متنفرم!" و او با خنده گفته "نه. تو عاشقمی." سر صنف ریاضی بهش گفته‌ام "اخه کی سر امتحان دیر میرسه آخه؟" و روز امتحان فاینل فزیک در ترافیک سنگینی که راه نیم ساعته‌ی دانشگاه را دو ساعته کرده بود بهش زنگ زده‌ام و گفته‌ام که قرار است یک ساعت دیر به امتحان برسم و دارم سکته می‌کنم! امتحان فزیکم را بهتر از او داده‌ام و برای ریاضی خوانده‌ایم و بلاخره امتحان ها تمام شده و او رفته. تابستان شروع شده و او از نیوجرسی بهم پیام داده که دارد با دوست‌هایش اسکیت بازی می‌کند و من گفته‌ام گرم است. آستن همیشه گرم است. 

کنارش به شوپن گوش داده‌ام. بعد به ویزخلیفه٬ به چارلی پوت٬ به ۲۱ پایلوت. بعد او رفته. به "می پرست ایجادم٫ ریشه‌ی ازل دارم"٬ "مرا دوباره به عشقت امیدوار نکن٫ دل شکسته‌ام ای دوست بی‌قرار نکن"٬ به "بی‌تو دل پریشان است٫ بیرون میده باران است٫ بنشین دمی حالی نرو"٫ به "گشته دل عاشقت'' گوش داده‌ام. اشتهایم را به کل از دست داده‌ام. هر روز به رسم عادت یک وعده غذا می‌خورم. جواب تحقیقم را به دست آورده‌ام. من اصرار دارم که کارم تمام شده. رئیسم اصرار دارد که محاسبه‌ام برای خطای جواب دقیق نیست. ۳۱ می گذشته و همه‌ی بچه‌هایی که دو سال از من عقب بودن از مکتب فارغ شدن. دلم پیش دخترکی بوده که تولدش را بهش تبریک نگفتم. فراغتش هم گذشت و باز تبریک نگفتم.  صنف تابستانی برداشته‌ام چون من همیشه عجله دارم. به دنبال الکس گشته‌ام. نیافتمش. به زی پیام نداده‌ام. به مادربزرگ زنگ نزده‌ام. نخوابیده‌ام و نخوابیده‌ام و نخوابیده‌ام. رفته‌ام به کشاورزی هریتیه کمک کرده‌ام و زیر آفتاب عرق ریخته‌ام. بعد همه چیز انگار به گلویم رسیده باشد به مبایلم چنگ زده‌ام که بنویسم "bro i need to yell some o_o" و خب٫ او جواب نداده.

  • //][//-/
  • شنبه ۲ ژوئن ۱۸
امیدوارم روزی که من رفته‌ام، کسی، جایی، روح من را از این صفحات برداشته و بگوید: "من عاشق او می‌شدم."
-نیکول لیونز
آرشیو مطالب