رو به روی آینه برهنه ایستاده بودم و موهایم را دم اسبی میبستم. به بدنم نگاه میکردم و نگاهش را روی بدنم حس میکردم. پر از شک، پر از نفرت و پر از آرزوی یک بدن بهتر بودم. میخواستم برای خودم لاغرتر و برای او پرانحناتر میبودم. میخواستم سفیدتر بودم. میخواستم گندمیتر بودم. میخواستم کمرم باریکتر بود. باسنم بزرگتر بود. میخواستم برایش زیباتر بودم. پر از عدم اطمینان به خودم در آینه زل زده بودم. صدایش از روی تخت آمد که گفت «میتوانم تمام روز فقط به بدن زیبایت زل بزنم.» برای کسری از ثانیه یک نفس راحت کشیدم. بدنم برای او کافی است؟ پس چرا برای من کافی نیست؟ حس میکنم اگر بدنم واقعا برای او کافی باشد، به آرامش خواهم رسید. میخواهم ازش بخواهم که قانعم کند. قسم قرآن/تورات بخورد که بدنم به چشمهایش زیبا میرسد. برایم توضیح بدهد که بنابر دلایل ا، ب و جیم بدنم از بدن هماتاقیم دلانگیزتر است. میخواهم ازش بخواهم که زیباییهای بدنم را شرح بدهد و قانعم کند که عیبهایش اصلا عیب نیستند. میخواهم به چشمهایم نگاه کند و بگوید که آرزو نمیکند من ۲۰ کیلو لاغرتر بودم. ولی میمیرم قبل از اینکه خواستههای خارکنندهیی چون اینها را به زبان بیارم.
خواهر بیست سالهام، که چهار سال از من کوچکتر است، بهم گفته بود «ارزشت را به نظر مردها از خودت بسته نکن. مردها آسانند. لب تر کنی یک لشکر حاضر است تماشا و تمجیدت کند.» من هی نمیفهمم که چطور است که تمام زنهای دیگر 'یک لشکر' مرد در چنته دارند که در صورت شروع جنگ شیشه را بشکنند، لشکر مردها را احضار کنند که تماشا و تمجیدشان کنند که اعتمادبهنفسشان را حفظ کنند؛ و نمیتوانستم ازش بپرسم. نمیتوانستم. من برای خواهرم، خانواده، دوستان، همکاران، مردهای اطرافم، برای همه مظهر اعتماد به خود استم. نمیتوانم بپرسم «آیا به نظرت من زیبا استم؟»
تنها کسی که میتوانم راحت برایش از ناامنیهایم حرف بزنم، امیلیو است. امیلیو فکر میکند به نظر مردها غیرقابل دسترس به نظر میرسم. مردها جرات نمیکنند نزدیکم شوند. علاوه میکند که در معدود مواردی که طرف نزدیکم میشود هم من متوجه نخدادنهایشان نمیشوم. دلداریم میدهد که من «زشت» نیستم و بیشتر توضیح میدهد که مرا مثل خواهرش میبیند و نمیتواند بیشتر از این از زیباییم تعریف کند. قلبم میریزد که نهایت تعریفی که میتواند از من بکند این است که زشت نیستم. به حرف خواهرم فکر میکنم که میگوید زنها نباید ارزش خودشان را به توجه مردها بسته کنند. به این فکر میکنم که آیا اگر ۲۰ کیلو لاغرتر از من نبود هم اینقدر فمنیست میبود؟ به این فکر میکنم که چرا نمیتوانم خودم را همانقدری که تظاهر میکنم زیبا ببینم. و نمیدانم. نمیدانم. حس میکنم اگر مردی قسم قرآن/انجیل/تورات بخورد که بدنم به چشمهایش زیبا میرسد، برایم توضیح بدهد که بنابر دلایل ا، ب و جیم بدنم از بدن هماتاقیم دلانگیزتر است، بگوید که آرزو نمیکند من ۲۰ کیلو لاغرتر بودم، شاید بتوانم به آینه بدون انزجار نگاه کنم.
- //][//-/
- شنبه ۲۲ ژوئن ۲۴