کاش همه چیز کمی آسانتر میبود. اودی به من میگفت که ازم راضی است. بابا هر از چند گاهی خبری ازم میگرفت که ببیند زندهام یا نی. جورج خریدها را انجام میداد. دانشگاه به ما معاش بخور نمیر نمیداد. هوا ابری نمیشد. رودخانهها خشک نمیشدند. ساعتها را عقب نمیکشیدند که آفتاب ساعت ۴ بشیند. بچهها مریض نمیشدند. نامهی سیتا دیر به من نمیرسید. من و تو از هم دور نمیبودیم. ۱۰۰ دالر نذر میکنم که تو در هاروارد قبول شوی و تصمیم بگیری بیایی همینجا. تو اگر پیشم باشی تحمل سردی اودی راحتتر است. تو اگر پیشم باشی تحمل بیکسیم راحتتر است. تو اگر پیشم باشی در روزهای ابری از خانه کار میکنیم. تو اگر پیشم باشی در تاریکی شب با هم خرید میرویم و آشپزی میکنیم. تو اگر پیشم باشی همه چیز کمی آسانتر میشود.
چی میگم من؟ من که دوستداشتن را بلد نیستم.
- //][//-/
- دوشنبه ۲۸ نوامبر ۲۲